#کما_پارت_11
چرا ؟ مگه من چی کار کردم ؟
توی کلانتری همه چی معلوم میشه ...
اون بنده خدا رو بازداشت کردن و بردن یه مامور هم داخل بیمارستان گذاشتن ...
یه دفه پرستاره اومد پیش ماموره و گفت :
جناب یه موبایل از وسایل دختره پیدا کردیم...
ماموره بلند شد و گفت :
جدا ؟ کو ؟ کجاست ؟
پرستاره دست توی جیبش کرد و موبایلو به ماموره داد ...
ماموره موبایلمو گرفت و گفت :
کجا بود ؟
توی جیب پالتوش...
ااااااااااااااااه یادم رفته بود موبایلمو اونجا گذاشتم ....
ماموره یه ذره باهاش ور رفت و گفت :
لعنتی رمز داره ... من می رم کلانتری اگه خبری از خانوادش شد خبر بدین...
بله چشم...
دنبال ماموره منم به کلانتری رفتم ... موبایلمو با یه نرم افزار قفلشو باز کردن ... حواسم بود که یه وقت عکسا مو نبینن آخه عکس شخصی داشتم... شماره بابامو در آوردن و بهش زنگ زدن و خبر تصادف منو دادن ...
بابا هراسون و با رنگی پریده به همراه عمه گریان به سمت ایستگاه پرستاری اومدن ، بابا سریع گفت :
خانم به من اطلاع دادن دخترم تصادف کرده آوردنش اینجا ...
اسمشون چیه ؟
حنانه شکیبا ...
صبر کنید ... بله طبقه دوم انتهای راهرو آی . سی .یو ...
بابا و عمه یه لحظه شوکه شدن ولی زود به خودشون اومدن و سریع پله ها رو بالا رفتن ... خندم گرفته بود عمه همیشه از درد پا می نالید حالا مثل یه دختر جوون از پله ها با حالت دو بالا می رفت ...به آی . سی . یو که رسیدن عمه و بابا وایسادن و با غم به جسم من که حالا میون یه مشت دستگاه روی تخت دراز کشیده بود خیره شدن ، عمه زد زیر گریه و زجه زد و من یه قطره اشکی که از گوشه ی چشم بابا پایین اومد رو دیدم ... خودمم غصم گرفته بود و زدم زیر گریه و بازم هیچ اشکی نبود و فقط ناله می کردم ...
romangram.com | @romangram_com