#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_89




صدای بسیار لطیفی که انگار صاحبش تلاش زیادی برای نازک کردنش کرده بود توجهمو جلب کرد :





- اجازه بدید من کمکتون کنم .





یکی از همون پرسنل زرشکی پوش که موهای شرابی رنگشو بالای سرش گوجه کرده بود و رژ قرمز رنگش اولین چیزی بود که چشم میومد تلاش میکرد کارلو رو راضی کنه که پیراهن یشمی بهش میاد ،





آنجلا و فرانکو هم مدام دور کارلو می چرخیدن و معلوم بود که کلافه اش کردن ،





جلو رفتم و دست هر دو رو گرفتم ، قصد داشتم پیش خودم روی مبل نگه دارم تا کارلو راحت باشه ،





خواستم از کنار پسر چشم آبی رد بشم که پرسید :





- نظر تو چیه ؟





زن مو شرابی اجازه پاسخگویی به من رو نداد :





- من که گفتم بسیار زیاد روی اندام ورزیده اتون زیباست .





و لبخند دلفریبی زد .

romangram.com | @romangraam