#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_1
خلاصه داستان :
یامین دختری معتقد به دین اسلام، شجاع ، منطقی و دارای نفوذ کلام برای ادامه تحصیل به ایتالیا سفر میکنه
کارلو پسری مسیحی که حتی دین خودشو درست و حسابی نمیشناسه ، سرد ، مغرور ، بی اعتنا به همه چیز و همه کس میزبان یامین قصه ما در ایتالیا میشه
_توجه : تمامی اسامی به کاربرده شده تصادفی بوده و هرگونه تشابه اسمی بودن نیت قبلی است.
تمامی اعتقادات شخصیت های داستان باورهای نویسنده است و هیچ گونه توهینی به اعتقادات مختلف مردم نیست.
مقدمه :
من ... با تمام منطق و اعتقادم ...
تو با تمام غرور و بی اعتنایی ات ...
من با کتاب مقدسی که تمام زندگی من است...
و تو با صلیبی که هیچ از آن نمیدانی ...
بین ما دنیایی فاصله است و در حالی که نزدیک ترینی به من ...
من و تو فانوس در دست می گیریم و برای روشن تر کردن راهمان خدا را نگاه می کنیم ...
راهی که رد پای خدا را می توانی ببینی ...
خدا ما را کنارهم قرار داد ...
من و تو ... با تمام فاصله ها یکی می شویم ...
من و تو...با تمام اعتقادات مان "ما" می شویم ...
و خدا "ما" شدن ما را خواست ...
و خدا عشق را واسطه کرد ...
واسطه ی راهی روشن ... !
فصل 1 :
دستی به چشمام کشیدم و صاف نشستم ، کمربندمو بستم ، هنوز منگ خواب بودم .
سرمو سمت پنجره کج کردم ، نزدیک زمین بودیم ، دوباره گردنمو صاف کردم و اینبار به مسافرای دیگه نگاه کردم .
اوه خدای بزرگ ، تقریبا همه خانما بی حجاب شده بودن و به جز من دو خانم دیگه حجاب داشتن .
کم کم هواپیما متوقف شد .
romangram.com | @romangraam