#خشم_و_سکوت_پارت_97
اندرولا به توضیحاتش ادامه داد که مارتین جوان باهوش و با فرهنگی است و این که احساس می کند اگر تحصیلاتش را به پایان رساند و مدرکش را بگیرد همسر مناسب تری برای مارتین خواهد بود .
تارا به حالت منطقی گفت :
- پس در این صورت تنها راه عاقلانه اینه که منتظر بمونی ، ولی من مطمئنم اگه درستو تموم کنی شانس بیشتری برای به راه آوردن لئون در مورد پذیرفتن مارتین داری.
تارا با خودش فکر کرد لئون چه مسئولیت سنگینی بر عهده گرفته و در دل او را به خاطر آن تحسین کرد . برای او بسیار راحت تر بود از قبول قیومیت دو بچه ای که ثابت کرده بودند بسیار دردسر سازند ، امتناع کند .
چشمان اندرولا با امیدواری درخشید و گفت :
- تو فکر می کنی بالاخره لئون مارتینو به عنوان همسر من قبول کنه ؟ من این احساس وحشتناکو دارم که اون هیچ وقت به ازدواج من با یه مرد انگلیسی رضایت نده ، چون بعد از تجربیات تلخ و طلاق پسرعموهاش ، خصومت خاصی با مردم تو پیدا کرده ، اما با همه ی اینا فکر کنم ازدواج با تو اونو عوض کرده باشه .
بعد تبسم کنان اضافه کرد :
- تو کمکم می کنی ؟
لبخندی از ناخرسندی بر گوشه ی لب تارا پدیدار شد ، او به محض شنیدن موضوع مرد انگلیسی که اندرولا می خواست با او ازدواج کند ، منتظر این درخواست بود .
تارا در حالی که بر لبه ی تخت می نشست و به چهره ی اندرولا نگاه می کرد ، پرسید :
- چطور کمکت کنم ؟
آه سنگینی از لبان زیبای اندرولا برخاست .
- من امیدوار بودم تو بتونی از نفوذت رو برادرم استفاده کنی .
تارا با ناامیدی فکر کرد نفوذم ؟ … او چقدر بی اطلاع است و به آرامی در جواب اندرولا گفت :
- تو خودت تا این حد لئونو می شناسی که مطمئن باشی نه من که هیچ کس دیگه ای هم نمی تونه رو اون نفوذ کنه .
اندرولا دوباره آه کشید .
- به نظر تو ، من باید چی کار کنم ؟
- نمی خوای صبر کنی درست تموم شه ؟
اندرولا سرش را به علامت نفی تکان داد .
- نه نمی تونم … راستش هیچ کدوممون نمی تونیم ! ما عاشق همیم تارا ، پس چرا باید صبر کنیم ؟
حالا نوبت تارا بود که آه بکشد .
romangram.com | @romangram_com