#خشم_و_سکوت_پارت_70

شاید لئون فکر می کرد به خاطر این که ازدواجشان مثل دیگر ازدواج ها طبیعی نبوده ، کاملا” حق دارد با زنان دیگر رابطه داشته باشد . ولی تارا به این دید به مسائل نمی نگریست . به دلیل این که برای او ازدواجش بدون در نظر گرفتن این که تحت چه شرایطی پیش آمده ، مقدس و محترم بود . لئون دیگر از چشم او افتاده بود و تارا احساس می کرد که تا زنده است دیگر نمی تواند برای او احترامی قائل شود . در مورد آن چه قبل از ازدواجش انجام داده بود خوب ، تارا می پذیرفت که به او ارتباطی ندارد ، ولی این که بعد از ازدواجش با هلنا باشد …

هر چه تارا در این مورد بیشتر فکر می کرد ، باور آن برایش دشوارتر می شد ، اما از طرف دیگر هم نمی توانست به گفته های دختر یونانی شک کند. اگر لئون سه هفته ی پیش با او نبود ، پس چطور هلنا از نبودن او در خانه اطلاع داشت ؟ این ثابت می کرد که لئون با هلنا بوده است و دلایل مستندی برای آن وجود داشت .

با ناپدید شدن هیکل هلنا در پیچ جاده ، تارا از جلوی پنجره کنار رفت . ساواس در زد و تارا با لحن خشکی به او گفت داخل شود .

- مادام متاسفم . من قصد جسارت نداشتم ، دوشیزه هلنا به من گفته بود که هر وقت گفت براش تاکسی صدا کنم .

- مهم نیست .

تارا در حالی که در برابر ساواس که از این موضوع مطلع شده بود ، احساس حقارت می کرد ، او را مرخص کرد و گفت :

- می تونی بری .

- چشم خانم .

و بعد از مکثی ادامه داد :

- من وقتی دوشیزه هلنا تلفن زد گفتم آقای لئون خونه نیستن ، ولی با این حال اون اومد ، من اصلا” فکر نمی کردم چنین کاری بکنه .

تارا از تعجب چشمانش گرد شد .

- اون کی تلفن کرد ؟ کی ؟

- دیروز خانم . به محض این که صداشو شنفتم بهش گفتم که آقا خونه نیستن .

- بعد اون چی گفت ؟

- خانم ، چیز عجیبی گفت . اون گفت می دونه آقا خونه نیستن ، اون می خواست بدونه شما خونه هستین یا نه .

تارا اخم کرد .

- اون می دونست آقای لئون خونه نیست ، تو مطمئنی ؟

- بله کاملا” مطمئنم . اون می خواست فقط شما رو ببینه .

- ممنونم ساواس .

- مادام می خواید چایتون رو الان براتون بیارم ؟

تارا سرش رو به علامت تصدیق تکان داد .


romangram.com | @romangram_com