#خشم_و_سکوت_پارت_62

- تو تا حالا از من پول نخواستی .

- به خاطر این که هنوز یه کم پول دارم . شاید بعدا” مجبور شم کمی ازت بگیرم .

تارا با خود فکر کرد که آیا هنوز با لئون در جنگ است ؟ لبخند ضعیفی بر لبانش آمد و همان طور باقی ماند . البته که هنوز در حال جنگ است . تجربه شب قبل نه تنها از عشق او نکاسته بود ، بلکه باعث افزایش عشقش نیز شده بود ، به دلیل این که زمانی که شوهرش با خشم و طلب او را در بر گرفته بود ، تارا با عشق تسلیم شده بود و در پایان این بخشش و سخاوتش تنها عاملی بود که نشانگر رضایت خاطرش بود .

- من برات مبلغی ماهیانه در نظر می گیرم .

تارا می خواست از او تشکر کند که او اضافه کرد:

- یه مرد برای لذتی که می بره باید پول بده .

خون به گونه های تارا دوید . تارا که با شنیدن این حرف او ، امیدها و آرزوهایش را در جوشش خشمش به فراموشی سپرده بود ، برسش را به طرف لئون پرتاب کرد . لئون سرش را دیر عقب کشید و تارا دستش را که با دیدن فوران خون از جراحتی که بر شقیقه لئون ایجاد شده بود ، شروع به لرزیدن کرده بود را به گونه اش برد.

ظرف یک ثانیه تارا آن جا کنار تخت بود ، اما هیچ کوششی نکرد که خون لئون که حالا داشت بر بالش می ریخت را متوقف کند .

- وای خدای من … متاسفم …

- متاسفی ؟

لئون با حالت عجیبی برای لحظه ای طولانی او را نگاه کرد و گفت :

- دختر همون طور واینستا ، برام یه حوله بیار ! اگه تکون بخورم این خون لعنتی همه جا رو می گیره.

- باشه .

تارا به حمام رفت و یک حوله برداشت .

- می خوای من … ؟

- بدش به من .

لئون صورتش را پاک کرد و بعد نگاهی به بالش کرد .

- چسبای زخم تو اون حمومه ، یکی برام بیار .

تارا اطاعت کرد و بعد در حالی که لئون را تماشا می کرد ، آینه کوچکی جلوی او گرفت تا بتواند چسب را روی زخم بچسباند و در حالی که به لکه ی بزرگ قرمز رنگ روی بالش خیره شده بود ، گفت :

- واقعا” متاسفم .

لئون بلند شد .


romangram.com | @romangram_com