#خشم_و_سکوت_پارت_22
لئون در حالی که این مسئله را عنوان می کرد چشمان هوشیارش از مشاهده تعجب تارا درخشیدند .
- پس قبل از ازدواج ما ، این کارو نمی کنین ، نه ؟
تارا چنان مات و مبهوت شده بود که متوجه سومین اشتباهش نشد و بدون این که از کارگر شدن نیرنگش مطمئن شود بلافاصله اضافه نمود :
- البته مسئله مهمی نیست ، چون ما تا وقتی ازدواج کنیم احتیاج به پول نداریم .
لئون با کنایه ملایمی گفت :
- البته که ندارین ! به نظر من همون ماهیانه ای که من به پل می دم هم بیش از حد معموله !
بیش از حد معمول ! تارا از این دروغ تعمدی خشمگین شد . این جوان حقیقتا” بی پول بود . تارا در شگفت بود که اگر لئون از موضوع پاسخ دادن به آگهی او برای آن مبلغ ناچیز مطلع شود چه خواهد گفت و بعد فکر کرد این موضوع باعث می شد کمی به خود بیاید و مشتاقانه آرزو کرد می توانست از این حربه استفاده نماید . لازم بود یک نفر او را سر جایش بنشاند ، چون او سزاوار این بود که کاملا” تحقیر شود . با آن که فکر کردن در این موقعیت صلاح نبود تارا در مورد گفته ی لئون در مورد نگهداری ارثیه پل تا زمان ازدواجشان به فکر فرو رفت .
اگر لئون این کار را می کرد تمام نقشه هایشان نقش بر آب می شد . عجب آدم نفرت انگیزی ! ناگهان تارا مصمم شد که او را شکست دهد . او می خواست چنان استادانه نقش بازی کند که لئون با آن که خود را آن قدر باهوش و زیرک می دانست هیچ گاه به حقیقت ماجرا پی نبرد و این کار را هنگامی که پل پس از در زدن و کسب اجازه از برادرش وارد اتاق شد ، شروع کرد . تارا قبلا” عاشق شده بود ، بنابراین می دانست که یک عاشق با دیدن معشوقش چه احساسی پیدا می کند . به همین خاطر با دیدن پل لبخندی زد .
تارا با لحن بسیار ملایم و تحسین آمیزی گفت :
- خیلی وقته که پیدات نبود ؟ اما منو برادرت گفتگوی دلپذیری داشتیم .
با این حرف تارا ، لئون مشکوکانه او را نگریست ، اما حالا که پل آن جا بود تارا دیگر به او محل نمی گذاشت . پل نشست و به چهره ی او خیره شد .
پل با نگرانی به برادرش نگریست و بعد در حالی که به چهره ی تیره ی او نگاه می کرد ، با شک و تردید پرسید:
- شما دو تا با هم دوست شدین؟
با وجود این که تارا احساس می کرد لئون او را می نگرد ، باز هم چشم از پل برنداشت .
لئون پاسخ داد :
- ما فقط آشنا شدیم ، ده دقیقه که برای دوست شدن کافی نیست .
پل نگاه پوزش طلبانه ای به تارا انداخت و گفت :
- نه ! نشدین ؟
و بعد از یک یا دو ثانیه اضافه کرد:
- ولی به توافق که رسیدین؟
تارا به لئون نگاه کرد و متوجه شد که او از پریشانی برادرش خوشحال است و بعد به جای لئون که داشت با ظاهری خونسرد به او نگاه می کرد، گفت:
romangram.com | @romangram_com