#خشم_و_سکوت_پارت_14
تارا ساکت ماند . واقعا” در مورد این که دیگران او را حقه باز به حساب آورند ، چه فکر می کرد ؟ احتمالا” نمی توانست به پروس برود ، با این که خیلی دلش می خواست به پسر کمک کند و برادر او را که با ناخن خشکی اموال و دارایی او را ادره می کرد را محکوم کند .
تارا پرسید:
- نوشیدنی چی میل داری ؟
و وقتی پل گفت : « اگه ممکنه یه فنجون قهوه . » باعث تعجب تارا شد . وقتی تارا به آشپزخانه رفت ، جون که داشت برای شام کیک سیب زمینی درست می کرد ، گفت :
- من آماده می کنم و میارمش . راستی یه نامه برات اومده ، وقتی اومدی ندیدی ، گذاشته بودمش روی میز هال .
- ممنونم ، می رم برش می دارم .
نامه از اداره ی پست لیورپول بود و حاوی اطلاعات مختصری بود که می گفت شخص دیگری برای کار درخواستی او انتخاب شده است .
تارا وقتی به اتاق نشیمن برگشت ، در حالی که نامه هنوز در دستش بود ، با خودش فکر کرد نباید خودش را ناراحت کند ، کارهای دیگری هم هستند . او نامه را روی بوفه گذاشت و لحظاتی به آن نگریست . از کار فعلیش استعفا داده بود و کار دیگری نداشت . آزاد بود ، احساس عجیبی داشت ، درست مانند این که در خلا است . آزاد . او می توانست تا وقتی پس اندازش تمام شود ، هر کاری دوست داشت انجام دهد .
تارا نشست . پل دوباره شروع به متقاعد کردن او کرد و کم کم فکر رفتن به یونان تارا را وسوسه کرد . هزینه اش فقط پول خرید بلیط برای رسیدن به آن جا ، به علاوه مقداری پول توجیبی بود .
پل ناگهان همه چیز را از چهره ی تارا خواند و با تعجب گفت :
- میای ! آره !
تارا محتاطانه جواب داد :
- راستش نمی دونم ، این تصمیمی نیست که بتونم بدون این که دربارش دقیق فکر کنم بگیرم .
چیزی که فقط او را خیلی به خود مشغول کرده بود ، این بود که قصد پل بیش از حد فریبکارانه بود و حتی با این که این لئون حقش بود که کسی چوب لای چرخش بگذارد ، باز اجرای نقشه ی پل برای تارا سخت و ثقیل بود. کاملا” مشخص بود که او دیکتاتور و سلطه جو است و به عقیده ی تارا فکر نگه داشتن ارثیه پل نباید حتی از ذهن او می گذشت ، چه برسد به این که این کار را بکند . این تنها تصمیم آنی پدر پل بود که نظارت بر ارثیه او را به لئون واگذار کرده بود ، با فکر کردن به این مسئله عذاب وجدان تارا کم و کم تر می شد . ممکن بود رفتن به یونان به عنوان نامزد پل حقه بازی باشد ، ولی مطمئنا” برادر پل سزاوار چنین رفتاری بود .
- الان به من جواب نمی دی ؟
پل با لحن قانع کننده ای صحبت می کرد . ولی تارا سرش را به علامت نفی تکان داد .
- باید دربارش خوب فکر کنم .
- اگه مجبور بشم حقیقتو به لئون بگم افتضاح می شه ، چون اون خیلی مغروره و اگه بفهمه من فقط برای ده پوند اون کارو کردم ، به شدت عصبانی می شه.
تارا تصدیق کرد و گفت :
- به این مسئله فکر کردم .
و اضافه کرد :
romangram.com | @romangram_com