#خشم_و_سکوت_پارت_12
- من تا دو هفته دیگه منتظر هر دوی شما هستم .
تارا نامه را روی پایش گذاشت و دستخط آمرانه ی آن را مورد بازبینی و بررسی قرار داد و دوباره متن نامه را که سبکی کاملا” متکبرانه و مستبدانه داشت مرور نمود . آیا او فکر می کرد نامزد برادرش صرفا” برای این که به تقاضای او جواب مثبت دهد می تواند کار و زندگی و خانواده اش را در چنین مهلت کوتاهی رها کند . چند لحظه از عصبانیت خونش به جوش آمد ولی با یادآوری افکارش در مورد پل لبخندی از ندامت بر لبانش نقش بست .
تارا که سر در نمی آورد پرسید:
- باید در این مورد بیشتر توضیح بدین ، حتما” از من توقع ندارین همراهتون به پروس بیام ؟
پل در صندلیش به جلو خم شد.
- اگه این کارو بکنین تا آخر عمر ممنونتون می شم .
تارا فقط حیرت زده به او خیره شد . پل در حالی که ناگهان لبهایش آویزان شد ، گفت :
- من اخیرا” به حد کافی دردسر داشتم . یه نامزدی به هم خورده هم دیگه بیشتر از همه ی این دردسرا شانس منو برای رسیدن به پولم از بین می بره . چون برای خانواده من ننگ بزرگی به حساب می یاد .
چهره ی تارا در آن لحظه خونسرد و آرام به نظر می رسید .
- ما که اصلا” نامزد نشدیم که بخواد به هم بخوره .
- من که نمی تونم اینو به لئون بگم !
- متاسفانه مجبورین بگین .
پل غرق اندوه شد .
- نمی شه شما با من به یونان سفر کنین ؟ فقط برای دو هفته ؟
- آمدن من چه فایده ای داره ؟
- به محض این که لئون شما رو ببینه ، انتخاب منو تایید می کنه …اون قطعا” تایید می کنه ، حتی با وجود این که شما انگلیسی هستین . من به نظر اون خام و بی تجربه هستم ، انقدر بی تجربه که نمی تونم اختیار پولمو به دست بگیرم ، شما جا افتاده و فهمیده هستین و لئون خیلی زود متوجه این مسئله می شه .
تارا با یادآوری انتقادهای استوارت از خودش خنده اش گرفت ، حتما” استوارت متوجه فهمیدگی و جاافتادگی او نشده بود . در واقع نظر او و پل نقطه مقابل هم بود .
تارا دوباره به پل متذکر شد که :
- برادر شما از دخترای انگلسیی خوشش نمی یاد .
ولی پل فقط سرش را به علامت نفی تکان داد .
romangram.com | @romangram_com