#خیانتکار_عاشق_پارت_57
شروع به جمع کردن شیرینی ها کردم.
بد سلیقه ترین آدم روی زمین بود.
اون از ملینا عجوزه و این هم از شیرینی ؛ مگه معدش از چیه که این کوفتی رو با شیرینی می خوره!
با هیجان و احتیاط برگشتم سمتشون جفتشون افتاده بودن.
بعد مطمئن شدن از بی هوشیشون؛ سرتاسر اتاق شیکش رو دید زدم.
رفتم طرف دیوار های اتاق باید یه در مخفی وجود داشته باشه، اگه شانس بیارم کسی نیاد.
به نازنین زنگ زدم و گفتم بیاد دم در جای من وایسه و کشیک بده.
هر چقدر بیشتر روی دیوار ها دست می کشید بیشتر ناامید می شدم.
نیست... اه... نکنه اشتباه کرده باشم؟!
با ناامیدی دستم رو به میز قهوه ای خالی کنار دیوار تکیه دادم و نشستم روش...
تکیم رو دادم به دیوار پشتش که حس کردم الان می ریزه صاف ایسادم و میز و کنار زدم، دستم و روی
کاغذ دیواری فشار دادم، با احساس نرمی پشتش لبخندی زدم و با احتیاط دنبال سرش گشتم...
***
_خب؟
_چی خب؟
کلافه نگاهش رو بهم دوخت و گفت:
_ بعد از اون همه ریسک و دردسر چیزی عایدت شد که گزارش کنیم؟
_مکان دوربین ها و جای اسناد و فهمیدم.
_ما قراره مدارک رو با فیلم دوربین ها بدیم که بشه به عنوان مدرک ازش استفاده کرد؛ نه جاش رو!
_نمی گفتی هم می دونستم، من کارم رو بلدم، نیازی به زر زدن های تو نیست.
ابرویی بالا انداخت و گفت:
_نفهمیدن چی شده؟
_نه فقط منگ بودن قرصش عوارض جانبی نداره، ملینا سرش درد می کرد و رفت، خودش هم به همین خاطر رفت.
علت خوابشون هم به ظاهر خوردن زیاد بود برای همین مشکلی پیش نمیاد .
_ببینیم و تعریف کنیم؛ کاراصلی به عهده ی توه
romangram.com | @romangram_com