#خیانتکار_عاشق_پارت_20

دنیا برای من یه سرای راحت نبود؛ برای هر ثانیه نفس کشیدنم تاوان دادم؛ تو بچگی بزرگ شدم و در عین دختر بودن مردونه جنگیدم.

سه ساعت دیگه پونه صدر رو می بردن و از دست این ماموریت هم تقریبا راحت می شدم

پدره آشغالش فکر کرده بود اگه اموال و اسناد و به اسم و توسط دخترش تو بانک بزاره، دیگه حله!

من و امثال من هم بخاطر مجازات این جور آدم های بی وجدان انتخاب شدیم.

کسایی که با رحمی گلوی مردم ضعیف و بی دفاع و مثل گرگ هایی تو لباس آدم پاره می کنند.

بلاخره باید کسی باشه که بخاطر بقیه از جون و آرامشش بگذره

موهام رو شستم و سشوار کشیدم

به اقتضای شغلم باید به قیافم می رسیدم، چون تو کار و ماموریت هام از خودم هم بیشتر مهم بود.

با ویبره ی گوشیم از فکر بیرون اومدم.

و از روی عسلی برداشتمش.

mirghazab sepehri

لب زیرم رو گاز گرفتم و گوشی رو به گوشم نزدیک کردم.

تا حرف نمی زدم، حرف نمی زد. این یه قانون نانوشته ی غیرقابل تغییر بود.

_بله؟

_یه ربع دیگه پایین باش، میام دنبالت.

فقط تونستم بگم: باشه!

نفسم و با بازدم عمیقی خارج کردم و به سمته کمدم رفتم.

شلوار جین لوله ای مشکی با مانتو اسپرت سبزم پوشیدم، شال مشکیم رو هم اتو کردم.

و آرایش لایتی رو روی صورتم نشوندم.

لبخند شیطنت آمیزی روی لب هام نقش بست.

و با خودم گفتم:

حقته! انقد منتظرم بمون آمازون زیر پات سبزشه.

اصولا اعصاب معطل شدن رو نداشت.

و دلیل آرامش من هم همین بود.

که کمی اعصابش مثل امروز من خرد شه.


romangram.com | @romangram_com