#خیانتکار_عاشق_پارت_130

با قاطعیت مثل خودش گفتم:

_نه؛ من برمی گردم.

هیچ وقت خودم و انقدر جدی ندیده بودم.

خواست حرفی بزنه، که اجازه ندادم و گفتم:

_اگه حداقل تا ساعت چهار برنگردم، می فهمه جاسوسم

و از نقشش و قرار فردا صبح در مکانی که نمی دونم کجاست اطلاع دارم و قرارداد و لغو می کنه.

یعنی همه ی تلاش هامون بی نتیجه می شه و می فهمه مدارک پیشمونه و بقیه ی مدارک رو از بین می بره، و از همه مهم تر مرگه آرش و فداکاریش بی نتیجه می شه.

حتی ممکنه فرار کنه.

یه ردیاب می خوام که نفهمن بهم وصله، نزدیک به یک سال برای این ماموریت سگ دو زدم.

آراد اخم کرد و گفت:

_نه!

_نه؟

قاطعانه گفت:

_نه، تو حق نداری برگردی!

آرتین با جدیت اخم کرد و رو به آراد گفت:

_نه، باید برگرده!

ما ماموریم و معذور... حق انتخاب نداریم؛ حتی اگه هممون بمیریم باز هم باید این ماموریت انجام بشه

اسما از حالت شوخی بیرون اومد، بهم نزدیک شد دستم و گرفت و فشار داد

_یادت نره سارا منتظرته؛ با شنود می تونی باهامون حرف بزنی‌ هر اتفاقی که افتاد، باید زنده و سالم بمونی اگه لازم شد فرار کن، لومون بده‌، هرکاری می کنی باید زنده بمونی...

لبخند پر بغضی زد و ادامه داد

_تا با دستمزدمون بریم سینما، پارک، خرید، مسافرت.

با شیطنت ادامه داد ادامه داد

_دیر بیای سهمت مال منه!

لباساتم من می برم مخصوصا یارو مانتو قرمزه.

خندیدم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com