#خیانتکار_عاشق_پارت_129

نگاه با دقتی به اطراف کردم.

با احتیاط ایسادم روش، بعد هم کامل اومدم بیرون دستم رو به لبه ی بالاش گرفتم و روی میلش

ایسادم.

فاصله ی زیادی با پشت بوم نداشت.

طناب دور دستم رو پیچوندم و انداختم بالا، جاشو که محکم کردم

پامو رو سقف گذاشتم عین میمون رفتم بالا، بهترین راه ممکن از سقف بود.

چون رو زمین ریسکش زیاد بود و احتمال گیر افتادنم زیاد.

بر خلاف تصورم دور ویلا شلوغ بود و خونه ها و ویلاهای زیادی دورش بودن؛ این شانس کج من بلاخره یه تکونی به خودش داد.

آروم و بی سر وصدا از رو سقف رد شدم، نگاهی به ویلای کناریش کردم نه! ویلا نه!

باید از صد جور محافظ و بدبختی بگذرم.

به سمت چپ رفتم که یه خونه ی کوچیک بود و سقفش شیب دار

رفتم رو سقفش و پریدم زمین.

حالا برم دنبال تلفن عمومی زنگ بزنم آراد.

شماره رو گرفتم خدا کنه درست باشه و بیدار باشن

_بله؟

_آراد؟ رویام!

***

_تو مطمئنی؟

برگشتم سمت آرتین و مغموم گفتم

_مطمئنم، خیلی خر بودم که تا الان نفهمیدم

اسما با خونسردی تصدیق کرد و گفت

_همینه فرزندم. صحیح!

با ضربه ای که لعیا تو سرش زد، حرفش رو قطع کرد

آراد دستی به ته ریشش کشید و با جدیت همیشگیش گفت:

_دیگه نمی خواد برگردی


romangram.com | @romangram_com