#خیانتکار_عاشق_پارت_13
نگار هم از این اوضاع آشفته استفاده کرد و عین اسب دوئید، سمت در خروجی
چند تا از مامور های بانک به سمته شایان دوئیدن
چند تا خانم اومدن سمتم، بی حال افتادم رو زمین...
دستام و روی شقیقه هام فشار دادم و اشک تمساح ریختم...
دو سال آموزش گه الکی نبود؛ بازیگر ماهری ازم ساخته بود.
یکی از متصدی یک لیوان آب قند بهم داد...
با بدبختی خودم و به سرویس بهداشتی رسوندم و قبل از رسیدن پلیس ها و بازجویی، از اون یکی در بانک بیرون رفتم.
تو دلم نگار و کفن کردم و حلواش رو هم پخش کردم.
دختره ی بی عرضه!
گوشیم و از جیب مانتوی خاکیم درآوردم و به اسما زنگ زدم.
بعد از بوق سوم برداشت و بدون سلام گفت:
_چی کار کردی؟
پوفی کشیدم و گفتم:
_من که فرار کردم.
_شایان چی؟
بی تفاوت گفتم:
_اگه گیر بیفته هم مشکلی پیش نمیاد، اما به نگار بگو اشهدش رو بخونه... بگیرمش قبل از سازمان پدرش و در میارم.
_حالا که بخیر گذشت و اطلاعات رو گیر آوردیم.
با کلافگی گفتم:
_خیرش کجا بود؟ اول و آخرش شره!
اگه به اون مغز نخودیت فشار بیاری می فهمی یارو فهمیده نگار از طرف صدر نیست، خیلی راحت یه زنگ می زنه و می فهمه پونه صدر مدتیه که غیب شده، اونوقت خر بیار و باقالی بار کن!
با لحن آمرانه ای گفت:
_به هر حال اگه گزارشش رو بدیم، شرش دامن مارو هم می گیره
_ازاول هم نباید کار رو به یه تازه کار می دادم، پونه در چه حاله؟
_خوبه! البته اگه جیغ و داد ها و جفتک انداختن هاش رو فاکتور بگیریم، چیکارش کنم؟
romangram.com | @romangram_com