#خیانتکار_عاشق_پارت_119
_با توام! منو نگاه کن!
به چشم های طوفانیش نگاه کرد
_بار آخرت باشه که با من این کارو می کنی!
با مظلومیت سرشو تکون داد
رامتین که به سختی خودش رو کنترل می کرد.
به در اشاره کرد
_ با ملکی برو هتل؛ منم جواب آزمایشاتو میارم و سرو ته کارا رو هم میارم
بازم سرشو تکون داد و سرم تموم شده رو از دستش کشید.
چشمانت مانند دریا بود.
همین که غرقش شدم مرا پس زد..
( رائیکا )
از آینه ماشین نگاهی به ملکی انداختم.
وا مرتیکه قروقاطی!
را به را اخم می کنه و چشم غره می ره.
شیطونی میگه از خشتک آویزونش کنم؛ حیف مثلا مریضم و گرنه کلش و می کردم تو داشبرد.
نگاهش خیلی تند و موشکافه.
حالا چند جعبه شیرینی بخرم؟
وقتی رامتین گفت منو دور نزن؛ نذر کردم زنده از زیره دستش بیرون بیام کل هتل و شیرینی بدم
ولی چرا انقدر راحت ولم کرد؟
عصبانیتش کاملا مشهود بود، ولی حتی سرم داد نزد
چرا؟
مشکوکه!
ممکن بود هویتم رو بدونه.
در واقع امکانش زیاد بود اون خیلی باهوشه
اصلا کاش خبر مرگم نمیومدم ترکیه، اگه نمیومدم راحت در می رفتم و تمام!
romangram.com | @romangram_com