#خیانتکار_عاشق_پارت_111
دستش رو از رو بازوم گرفتم سه دور پیچوندم و ولش کردم و بعدم لگدی حواله ی شکمش کردم که پرت شد رو زمین.
کولم و انداختم زمین و هجوم بردم سمتش یقشو چسبیدم و نگاهمو مماس با چشمای آبیش کردم.
تموم حرصم از مامانم از بابام، از جفت داداش هام، از دردسر هام، از رامتین از رائیکاسعادت، رویاآریانصب...
از همه ی دنیای سیاهم رو خوابوندم تو دستم، مشت کردم و کوبوندم تو دهنش.
انقدر هم بی زور نبود چند تا جفتک هم پروند ولی تاثیری در منی که زیر دست بهترین استادای دفاع شخصی آموزش دیده بودم نداشت.
پهن زمین شد.
خون بود که از دهن و دماغش می ریخت رو زمین.
خواستم دوباره برم سمتش که یکی گرفتم و چسبوندم به دیوار. خواستم کاری کنم که نگهم داشت
توی همون وقفه ی کوتاه پسره با لنگ زدن در رفت.
نگاهم و برگردوندم که به دو تا تیله عسلی خوشرنگ خورد.
فشار دستش رو روی دستم آروم تر کرد ولی رو به دیوار نگهم داشت
_چته؟
اخم کردم و گفتم
_می گذاشتی به درک واصلش می کردم.
بدتر از من اخم کرد و داد زد
_حرص چی رو سرش در می آوردی؟
می دونی این قضیه چقدر می تونست مشکل زا بشه؟
کله ماموریت بره رو هوا
یه قطره اشک از چشمم چکید_به درک بزار بره!
فشار دستش از روم کم شد
سر خوردم رو زمین دستامو روی شقیقه هم فشار دادم
_خسته شدم؛ حتی از خودم... منی که نمی تونم آدم باشم...!
من عوضی ای که عین سگ دروغ می گم، حیف سگ یه سگ هیچوقت درحالی که داره خراب می کنه قول آبادی نمی ده؛ من از اول بد بودم...!
تو دانشکده افسری رام ندادن، واسه همین کریستینا از خیابون جمعم کرد؛ بد بودم که ندیدم اعتماد و دوست داشتن.
نکنه دنیا داره انتقام اونا رو ازم می گیره
romangram.com | @romangram_com