#خیانتکار_عاشق_پارت_110
_رو چه حساب؟ ننمی یا بابام؟ برو عمتو همراهی کن، نگران خودت باش، مگه نشنیدی؟
گیج نگام کرد و پرسید
_چی رو؟
پوزخندی زدم
_پخمه ها رو می گیرن
و به راهم ادامه دادم.
اومد دنبالم بازوم رو کشید بردم و کشیدم تو یه کوچه خلوت.
مردم عین بز میومدن و می رفتن، کاریمون نداشتم
تند نگام کرد و گفت
_چرا توهین می کنی بچه؟
فکر کردی کی هستی که واسه من تاقچه بالا می اندازی؟
اشاره ای به دستش که دوره بازوم بود کردم
_تنت می خاره؟
دیدم همینجوری نگام می کنه و جوابی نمی ده
که با لحن لات و سرکشی که مدتی بود به خاطره نقش رائیکا کنار گذاشته بودمش گفتم:
_تو مثل اینکه دوزاریت آنتن نمی ده.
بکش دستتو تا ازینی که هست کج ترش نکردم.
عصبانی نگام کرد
_چه غلطی کردی دختره هرجایی؟ چطوره یه بلایی سرت بیارم خارش جفتمون بند بیاد؟!
چشمامو رو هم فشار دادم.
حوصله ی بحث یا دعوا با یه بچه ی کم عقل رو نداشتم؛ اما حرف ها و کار هاش برام خیلی سنگین بود...
چطوریه که یه پسر فکر می کنه می تونه با یه دختر بی پناه هر کاری دلش خواست بکنه؟
یه تای ابروم و بالا انداختم
_جدا؟ نه زحمت نکش! خودم چنان خارشتو بند بیارم که بعدش کلمه ی خ رو بشنوی، فرار کنی
بلاخره باید یه جا از این همه آموزش دفاع شخصی سخت و فشرده و کتک هایی که خوردم، بهره می بردم یا نه؟!
romangram.com | @romangram_com