#خیانتکار_عاشق_پارت_106
آراد نگاه دقیقی به میزشون انداخت.
رائیکا به نظر خوشحال و راضی میومد.
دررحالیکه چشم از لبخندش برنمی داشت، نا محسوس شنود و لمس کرد
_سوژه مستقر شد باید منتظر خبر از سوی آریانصب باشیم
سرش رو بین دستاش گرفت.!
رویا نباید دل بسته میشد هرگز
هر چند که خودش هم به این نگرانی پوزخند زد.
رویا با محبت رام نمی شد؛به هیچ وسیله ای عاشق نمی شدرو مال هیچ کس نبود
تواین چند سال خوب شناخته بودش
رویا مثل اسمش فقط در حد رویا بود یه رویای زیبا اما تو خالی و دست نیافتنی!
رامتین هدایت بد رکب خورده بود... اون هم از کسی که تمام امید و آرزوهاش در اون خلاصه می شد
کسی که هر شب رو به امید دیدنش به روز می رسوند
رائیکا کمی از راتاتوی رو خورد و تشکر کرد
_خیلی خوب بود، اسمش چی بود؟
_راتاتوی
بادهن کجی تو دلش گفت:
راتاتوی!
به اسمش که نمیاد چنین چیزی باشه حیف غذا به این خوبی که این اسم زاقارت و روش بزارن!
_قبلا خورده بودی؟
_آره من به اقتضای کارم زیاد میام، سلیقم مورد پسند سرکار عالیه هست؟
رائیکا لبخند شیطونی زد
_اگه سلیقت بد بود که من الان اینجا نبودم
_بر منکرش لعنت خانوم
تو دلش اخم کرد.
این رو نگو!
romangram.com | @romangram_com