#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_37
دستام و مشت کردم و بهش زل زدم.
اين طايفه نهايت وقاحت و به حدش رسونده بودن.
متينا باترس نگاهش بين من و مادربزرگ بود.
چيزي نگفتم که ادامه داد:مي ري توي اتاقت بيرونم نمياي تامن بگم.
اگريک کلمه حرف مي زدم اشکام بهم امون نمي دادو فقط از ايني که هستم کوچيک تر مي شدم.
رفتم سمت اتاقم و متيناهم پشت سرم اومد.جوسنگيني بود.
وقتي داخل اتاق شديم مادربزرگ کليد و برداشت ودر و ازبيرون قفل کرد.
متينايکم داد و فرياد کرد امانتيجه اي نداشت.رفتم گوشه ي اتاق نشستم.زانو هام و بغل کردم و سرم و گذاشتم روش.نفهميدم متينا درچه حاليه.يکم احساس سرما مي کردم اما اهميتي ندادم.ديگه ازدست همشون خسته شدم.
يکم که گذشت...
#پارت30
(متينا)
يه نگا به دور و برم کردم ديدم يلدا رفته بين تخت وپنجره نشسته گريه مي کنه. ترجيح دادم تنهاش بذارم تااروم بشه .تجربه ثابت کرده تواين جورشرايط مثل بلانسبت سگ پاچم و مي گيره.پس يه نگا به چپ، يه نگا به راست يه دفعه يه نگابه ايينه. يا امام زاده اوسطوخدوس اين گوريل انگوري کيه ؟؟؟؟؟
کوبذار يکم موهاش و بکشم ببينم خودمم ؟ايي؛ نه خودمم .خودمونيم چه چهره ي هنري پيدا کردما.بذار يه دوش بگيرم هم حمومشون و ديده باشم هم سرمانخورم فضولم نيستم به فکرسلامتيمم. خب ،شلوار و بلوز که برداشتم.دوباره به يلدا نگاهي انداختم,ديدم توي حال و هواي خودشه.
رفتم داخل حمام. اولالا !چه حمامي يه پاهتله براي خودش.
لامصب زياده واسه اين داهاتياي بوگندوي زشته گري گوگوري. اوهوم ،اوهوم ،يه نفس عميق ارزش نداره خون الودم و کثيف ترکنم. خب کجا بودم؟ اها حالا مي ريم واسه کنسرت زنده توسط متينا حنجره طلا 3، 2 ،1:
حالالالاي لالاي لالا لاي لاي
يه امشب شب عشقه، همين امشب وداريم....
بي چاره هايده توگور لرزيد.
بذار بيش تر ازاين نلرزونمش يکمم شناکنم تواين وانه استخرنما .حالا يکم کف سيبيلي. او پيريامم خوجله ها .خلاصه جونم براتون بگه ک بعدازيک ساعت طرف راستم من و کشوند سمت در؛ طرف چپم ب دوش چسبيده بود.
بالاخره اومدم بيرون و همون جور حوله پوش دور و برم و بررسي کردم.يه چيزي مشکوکه اين وسط!چرا من زنده ام تاالان؟يلدا بايد من و ميکشتا.عجيبه.
عه نکنه هنوزم همون جاچسبيده؟؟؟؟؟؟؟
رفتم تکونش دادم که...
#پارت31
رفتم تکونش دادم که تلپي از اون ور افتاد.درست مثل مجسمه اي يخ زده همون طور که توي خودش جمع شده بود،دقيقا همون طوري افتاد روي زمين.ازترس اين که نکنه واقعا يخ زده باشه و يه وقتي بشکنه،اروم تکونش دادم اما حرکتي نکرد.بدو بدو رفتم سمت در تابه بقيه خبر بدم.من که اين جا هيچ وسيله ي پزشکي نداشتم تا معالجش کنم،بايدسريع مي بردمش بيمارستان.
چند بار دستگيره ي در و کشيدم اما در باز نشد.آخ،با کف دستم محکم زدم روي پيشونيم.چه قدر حواس پرت شدم.يادم رفته بود اونا در و از روي ما قفل کردن بي وجدان هاي پست فطرت.
اين جمله رو ازتوي فيلما ياد گرفته بودم و بايديه جايي به کار مي بردم تايه وقتي عقده اي نشم.
حالاچي کارکنم؟؟؟بايد داد و بيداد کنم تاعواطف و احساسات نداشتشون و قلقلک بدم.
تک سرفه اي کردم تا دوباره بشم متيناحنجره طلا.هم زمان با داد و فريادم؛بادست مي کوبيدم به در و باپام لگد هاي پي در پي ميزدم.
_اهاي بياين درو بازکنين.
romangram.com | @romangraam