نوشته: افسانه روح پرور
عادی میشه! عادت میکنی! به همه چیز؛ به نبودنا، عوض شدنا، جایِ خالیا، نخندیدنا، نخوابیدنا… ولی مهم اینه چه جور عادت میکنی… عادت میکنی بعد از هزار باری که صداش زدی و بعد یادت افتاده که دیگه نیست تا جوابتو بده… عادت میکنی بعد از دوستت دارمی که گفتی و بغض کردی از اینکه از لباش دوستت دارم در نیومده مثلِ قبل… عادت میکنی به صندلی خالی رو به روت، به شب بخیر نشنیدن، به فاصله بین انگشتات که خالیه… عادت میکنی به درد کردنِ خنده هات، به یادِ حرفاش افتادن وسطِ گریه و کشیده شدنِ لبات و بیشتر شدنِ اشکات… عادت میکنی به تا صبح زل زدن به سقف و مرور کردنِ همه چیز از اول و نفهمیدن اینکه چیشد که تهش اینجور شد… عادت میکنیم! ولی به چه قیمتی؟؟
رمان های مشابه