#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_81

دستام از شدت خشم مشت شد یعنی الان با یه گاو که مقابلش پارچه قرمز گرفته باشن هیچ فرقی نداشتم از شدت خشم لرزش خفیفی توی تنم افتاد صدای خنده هاش بدجور روی اعصابم یورتمه میرفت

آتیلا_خیلی خب ویهان تو هم هی قبر منو تنگ تر نکن ای بابا

ویهان_نترس نمیتونه کاری باهات بکنه چون منم باهات میام تو

_شما خیلی بیجا میکنی

ویهان_شرمنده همسرم ازم خواسته که توی پروژش کمکش کنم

عصبی دستی به سرم گرفتم و شیشه ماشینو پایین دادم خدایا یه کاری بکن این مسیر زودتر تموم بشه وگرنه من این دوتارو خفه میکنم چون دیگه دارم آتیش میگیرم

تا آخر مسیر به جز دو سه کلمه ای که بین آتیلا و ویهان مبادله شد حرف دیگه ای زده نشد همینکه رسیدیم من زودتر از اون دوتا پیاده شدم و درو چنان محکم بستم که خودم به جای ماشینه دردم گرفت آتیلا وقتی پیاده شد پوفی کشید و به در بدبخت نیم نگاهی کرد

آتیلا_من سریع برم بالا شما هم بیایید

با عصبانیت رو بهش گفتم:

_شمایی وجود نداره فقط من میام

آتیلا سریع به سمت آسانسور دویدو سوار شد رفت بالا ویهان از ماشین پیاده شدو با حرص بهم نگاه کرد

ویهان_حقتو خورده اینطوری باهاش رفتار میکنی؟

_خودش که نه صاحابش آره

ویهان اولش جا خورد اما بعدش یکم متفکر بهم نگاه کرد

ویهان_صاحبش؟مگه صاحاب داره؟

نگاه مسخره ای بهش انداختم و با طعنه گفتم:

_نه خب بی صاحابه...ایشالله که این حرفم به واقعیت تبدیل بشه

بعد به سمت آسانسور قدم تند کردم که باعث شد ویهان سریع قفل مرکزی سوئیچ دستشو فشار بده و دنبالم راه بیفته


romangram.com | @romangraam