#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_5

_آتا من دلم نمیخواد دستم توی جیب بابای تو باشه دلم میخواد خودم خرج زندگیمو بدم پس لطفا انقدر روی این قضیه که از همین الان جوابش معلومه مانور نزن اوکی؟

آتا_برگشتم ایران ببینم بازم جرات میکنی اینطوری باهام حرف بزنی جغله درضمن امروز فرداس که با بابا درباره ماجرای بینمون حرف بزنم

با شنیدن این جمله آتا سرم خفیف از شدت ترس و دلهره ای که به دلم ریخته بود گیج رفت سریع ماشینو گوشه خیابون پارک کردم و سعی کردم خودمو جمع کنم تا کوچک ترین سوتی پیش آتا ندم

آتا_آنیدا؟الو؟

نه نه نباید این اتفاق بیفته نباید آتا توی این هیری ویری درباره قضیه منو خودش با همایون خان حرف بزنه وای خدایا حالا چه بهونه ای بیارم؟

آتا_آنیدا؟

صدای آتا حسابی نگران شده بود به خاطرهمین سعی کردم با یه نفس عمیق وضعیتمو تحت کنترل بگیرم

_اینجام آتا...منو تو درباره این قضیه صد بار حرف زدیم که فعلا وقتش نیست

آتا_ای بابا پس کی وقتشه آنیدا؟چرا هی منو میپیچونی چرا احساس میکنم داری یه چیزیو از من مخفی میکنی؟پای یکی دیگه وسطه؟

_مزخرف نگو آتا باشه؟الانم قطع میکنم ولی وای به حالت اگه یه کلمه به همایون خان حرفی بزنی کاری نداری؟

صدای نفس های عصبی آتا نشون از این میداد که داره بدجوری سر این قضیه حرص میخوره و عصبانی شده ترجیح دادم قبل از درگیر شدنمون ازش خدافسی کنم و تماسو قطع کنم پوفی کشیدم و موبایلو روی صندلی شاگرد انداختم و دوباره ماشینو راه انداختم به سمت شرکتی که قرار بود اونجا استخدام بشم به راه افتادم

آنیدا صوفی دختری نبود که بخواد بیشتر از این زیر دین کسی باقی بمونه من دختری نبودم که به راحتی اجازه بدم تهدیدم کنن به خصوص حالا که پای خواهرمم وسط بود پس باید به این نقشه و ماجراها تن میدادم و کنارشم یه درآمدی برای خودم دستوپا میکردم چون امکان داشت توی این آتیش انتقام هر اتفاقی بیفته پس باید من دست پیشو زودتر بگیرم تا پس نیفتم

ناخواسته به این یه ماهی که برگشته بودیم ایران فکر کردم چه قدر غیرمنتظره دوباره برگشتم به کشوری که همه داشته هامو ازم گرفته بود چه قدر از این کشور و آدماش بیزار بودم از کسایی که فقط به فکر خودشون بودنو بقیه بدرک

به ساعت مچی دور دستم نگاهی میندازم هنوز دو ساعتی به مصاحبه مونده بود خوبه پس سر وقت میتونستم به شرکت برسم

صدای زنگ موبایلم باعث شد از افکارم بیرون بیام و دستمو دراز کنم از روی صندلی شاگرد برشدارم با دیدن لبخند خوشگل آتیلا لبخند محوی زدم و تماسو برقرار کردم

_جانم آتیلا

آتیلا_من نمیفهمم این استاد بیشعور خر پفیوز ما چرا حدو حدود خودشو نمیفهمه؟شیطونه میگه برم پاشو از بیخ قطع کنم تا دیگه غلط اضافی نکنه

و دوباره طبق معمول آتیلا خانوم با استادش دعواش شده و حالا من باید غرغر کردناشو تحمل میکردم:/


romangram.com | @romangraam