#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_28
کیان_چون اون موقع مامانش زنده بوده ازتون خواسته که براش ماشین بگیرید اما حالا که مامان من مرده من...
ویهان_دیگه داری زیاده روی میکنی کیان...بابا همونطور که بابای منه بابای تو هم هست منتها چون خبر نداره بعد از اون اولین باری که اون بلاها سرت اومد الان رانندگیت چه قدر خوب شده
بابا مشکوک به سمتم برگشت که باعث شد دستی پشت گردنم بکشم بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم:
_خودم یادش دادم یکی دوبار ماشینو دستش دادم
بابا_امروزم اون پشت فرمون بوده درسته؟
کیان_آره
_نه
با حرص به سمت کیان برگشتم که دیدم نگاه دلخورشو حواله بابا کردو از چند پله ای که روش ایستاده بود بالا رفتو همزمان گفت:
کیان_بعضی وقتا احساس میکنم بابای من ویهانه نه شما...اونقدری که ویهان هوای منو خواسته هامو داره شما نداری...یه بار تصادف کردم ماشینو ازم گرفتی اما تلاش نکردی یادم بدی با ترست روبه رو بشی
بابا_ترس؟بین ترس و احمق بودن به اندازه یه نخود فاصله اس
کیان_متاسفم بابا اما بهتره بدونی اگه ویهان نبود من خیلی وقت پیش از این خونه میرفتم
کیان به سمت اتاقش رفت بابا خواست دنبالش بره که سریع بازوشو گرفتم و مانعش شدم
_به فرصت نیاز داره خیلی دارید روش سخت گیری میکنید
بابا_نمیخوام از دستش بدم...مثل همیشه هواشو داشته باش همینکه بین منو تو به یکیمون اعتماد داره کافیه
_اما اون لازمه که به پدرش بیشتر اعتماد داشته باشه نه به برادرش...بابا کیان توی سن حساسیه لطفا انقدر اذیتش نکن
بابا سری به نشونه تایید تکون داد و از پله ها بالا رفت پوفی کشیدمو عقب گرد کردم به سمت مبل ها برگشتمو روی اولین مبل نشستم با خیال راحت پامو روی میز انداختم با لذت سرمو به پشتی مبل چسبوندم و به قیافه آنیدا فکر کردم که وقتی دید چه بلایی سر ماشینش اومده چه حالی شد به معنای واقعی انقدری که اون لحظه دلم خنک شده بود توی این بیست وشش سال یه بارم همچین حسیو تجربه نکرده بودم
آنیدا صوفی حالا حالاها مونده تاوان پس بدی بالاخره تو چندبار زهر ریختی من وقت نشد جوابتو بدم
یاد اولین باری افتادم که دیدمش توی یه فروشگاه بودیم قرار شد من برای شب با بچه ها توی خونه مجردی سپنتا جمع بشیم و خرید کنم خوب یادمه به سمت تنها بطری آب لیمویی که توی قفسه ها بود رفتم اما یه دختر خواست اونو برداره ولی یه نفر از پشت صداش زد و مجبور شد به سمتش برگرده دیدم هنوز بطریرو برنداشته به خاطرهمین به سمتش رفتم تا زودتر برشدارم چون میدونستم بدون آبلیمو برگردم خونه سپنتا بیچارم میکرد به خاطرهمین همینکه خواستم بطریرو بردارم دختره به سمتش برگشت و دست هردومون روی بطری نشست اینجور مواقع هرکی زورش بیشتر و فرزتر باشه برندس مسلما این وسط من برنده شدم و دختره که همون آنیدا باشه طلبکار بهم نگاه کرد
romangram.com | @romangraam