#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_251
_این اهنگو باید برای آتیلا بفرستم
شهاب_نکن نتیجه خوبی نداره من انجامش دادم یه پس کله ای نصیبم شد
تک خنده ای کردم خودشم خندش گرفت
_شروین دست بزن داره؟
شهاب_تا دلت بخواد
_بهش میاد عین ویهان داداش پایه خوبی باشه
شهاب_همه داداش بزرگا هرقدرم پایه باشن یه حس پدرانه قزمیتی به خودشون میگیرن آخر سر تر میزنن تو حالت ببخشید انقدر راحت حرف زدم
_نه بابا اشکالی نداره آنیدا هم همینطوریه خیلی وقتا احساس میکنم مامانمه...با شروین دعوات شده؟
شهاب یه نگاه به اطراف انداخت جلوی فروشگاه ایستاد کمربندشو باز کرد بعد به سمتم برگشت
شهاب_بگذریم...رسیدیم میتونی پیاده شی
به حرفش گوش دادم از ماشین پیاده شدم باهم وارد فروشگاه شدیم دقیقا همون لحظه یه پیامک از طرف آنیدا برام ارسال شد با دیدن لیست خرید بلند بالاش هوفی کشیدم و سبد کوچولویی که برداشته بودمو با یه سبد بزرگ چرخدار عوض کردم :/
شهاب_کیا خونتونن؟
_همه بچه ها هستن شروین هم هست
شهاب_میدونم خودش بهم زنگ زد
_پس دعواتون نشده
شهاب_اگه حرف زور گفتنو، یکم بحث بعدشو پای دعوا نمیذاری آره دعوامون نشده
یه بسته پشمک برداشتم درسته توی لیست نیست اما دلیل نمیشه من برندارم وقتی اینهمه عاشق پشمکم...وای خدا پشمک صورتی هم دارن
romangram.com | @romangraam