#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_236

چشم غره ای بهش رفتمو به صندلیم تکیه زدم به گوشیم نگاهی انداختم هیچ پیامک یا تماسی نداشتم با غم هوفی کشیدم فکر میکردم بچه ها بعد اون پیامک فوق غمگینی که براشون فرستادم پشیمون شدن و بهم پیام میدن اما میبینم بیرحم تر از این حرفان :/

سپنتا_میدونم پنچر کردن ماشینم کار تو بوده حتی میدونم امروز سر امتحان تقلب کردی

چشمام حسابی گرد شده بودو با دهن باز درحالیکه دستم یه لیوان نوشابه بودو اون یکی دستم سیب زمینی سرخ شده بهش خیره موندم یا خدا چرا بی مقدمه آدمو سکته میده؟

سپنتا_از اونايی نباش كه وقتی كارت گيره همه واسش عزيز ميشن منکه میدونم دلیل دعوت کردنم به این مراسم این بود که بتونم یه رسمیتی بهت بدم تا بقیه یه جور دیگه روت حساب کنن چون دیدم رفتی با مسئول سمینار امروز صحبت کردی اونم وقتی فهمید پیش من بودی یه جور دیگه روت حساب کرد چون فکر کرد با من نسبتی داری

سرمو پایین انداختم خوراکی های توی دستمو روی میز گذاشتم سپنتا هم یه دستشو روی میز گذاشته بودو منتظر بهم نگاه میکرد

_خب چیزه...دلیل داشتم یعنی دلیلایی که تو گفتی اشتباهه یعنی کامل کامل هم اشتباه نیست تا نصفه اشتباهه یه جورایی حدست درسته اما قضیه اون چیزی نیست که تو فکرشو میکنی یعنی قضیه همونه ولی نه از...

سپنتا که دید دارم طفره میرمو چرتو پرت بهم میبافم با لحن مهربون تری گفت:

سپنتا_نکنه میخوایی سخنرانی ادبی بکنی که با کلمات بازی میکنی عزیزم؟

_نه بابا دارم سعی میکنم بحثو به جایی بکشونم که میخوام دربارش حرف بزنم ولی...عام...نمیشه

سپنتا_مقابل من راحت حرفتو بزن

مظلوم سری به نشونه باشه تکون دادم چشمامو بستم سرمو بالا اوردم تند تند گفتم:

_آره پنچر کردن ماشینت تقصیر من بود اما من نمیخواستم هر چهارتاش پنچر بشه دلیلشم این بود بیایی مراسم درواقع دوست نداشتم تنها برم خجالت میکشیدم دلم میخواست با کسی برم که میشناسمش و بقیه هم میشناسنش به خاطرهمین تورو انتخاب کردم نمیخواستم از اسمت سواستفاده کنم فقط خواستم یه جورایی یه اعتبار غیرمستقیم پیش بقیه برای خودم ذخیره کنم آخه دلم میخواد استاد بشم و رزومه خوبیو از همین الان برای آیندم بسازم

یه دونه از چشمامو باز کردم ببینم واکنشش چیه که دیدم بهم خیره شده و با یه لبخند کوچولوی کنج لبش داره بهم نگاه میکنه وقتی دیدم اوضاع آرومه کامل چشمامو باز کردم سپنتا هنوز لبخند جذابشو حفظ کرده بود

سپنتا_چون میدونستم کار پنچر شدن لاستیک ماشینم به تو و مراسم امروز برمیگرده به خاطرهمین حاظر شدم بیام تا یه وقت یه بلای دیگه سرم نیاری

_معذرت میخوام واقعا کار درستی نبود حق داری عصبانی بشی

سپنتا_نه عصبانی نیستم درعوض کمکت میکنم راهتو پیدا کنی

با خوشحالی سرمو بالا آوردم بهش نگاه کردم

_واقعا؟


romangram.com | @romangraam