#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_229

_زنده میمونه؟

ویهان_مگه دست خودشه؟تا به حرف نیاد که نمیذارم بمیره

ویهان خم شد طرفو از جعبه عقب ماشین دراوردو روی زمین کشون کشون به سمت یه ستون که وسط انباری بود برد اطرافو یکم گشتم تا اینکه یکم سیم و طناب پیدا کردم همشونو برداشتم به سمت ویهان رفتم اونم ازم گرفتو یارو رو محکم به ستون بست

_خب چه طوری بهوشش بیاریم؟

ویهان_با اون ضربه ای که این خورد تا فردا بهوش نمیاد

_یعنی بریم فردا بیاییم؟

ویهان آخرین گره ای که زده بودو حسابی سفت کرد بعد بلند شد دستاشو بهم زدو خودشو تکوند بعد روبه روم ایستاد

ویهان_آره فردا باهم برمیگردیم نگران نباش اینجا کسی رفتوآمد نمیکنه محکم بستمش نمیتونه فرار کنه

نگاه مرددی به یارو که سرش پایین افتاده و بیهوش شده بود انداختم بعد باشه ای گفتم و همراهه ویهان از انباری بیرون زدیم ویهان درو بست و از پشت قفلش کرد باهم به سمت ماشینش رفتیم

_یه چیزی هست باید بهت بگم

ویهان به سمتم برگشت ایستادم اونم ایستاد

ویهان_بگو میشنوم

_به حساب شرکت کلی غذا و مخلفات سفارش دادم فقط برای اینکه کار صبحتو تلافی کرده باشم

ویهان چشماش گرد شد

ویهان_با اون آگهی و کادویی که فرستادی تلافی نشد؟

_گفتم بدونی خودم پول همشو میدم

ویهان چپ چپ نگام کرد دوباره راه افتادو سوار ماشینش شد منم پوفی کشیدم اگه این کمکو بهم نمیکرد عمرا به کارم اعتراف میکردم یا میگفتم خودم هزینشو میدم

یه نگاه به در انباری انداختم و برگشتم سوار ماشین شدم ویهان از انباری بیرون رفت درارو قفل کردو دوباره سوار شد راه افتادیم


romangram.com | @romangraam