#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_217
"بریم" گفتمو همراهش به سمت سالن راه افتادم از اینکه قرار بود باهم شرکت کنیم و از تجربیاتش استفاده کنم حسابی سر ذوق اومده بودم خوبه نقشم گرفته بود خدایا شکرت که جواب دلمو دادی دیگه کم کم داشتم ناامید میشدم
سپنتا_تلفنی با شهاب حرف میزدی؟
از این سوالش حسابی جا خوردم با چشمای گرد شده بهش نگاه کردم که قیافه ریلکس و بی تفاوتی داشت
_از کجا فهمیدی؟
سپنتا_خودم شمارتو بهش دادم
_ولی گفت از شروین گرفته
سپنتا_خب شروین از کجا شماره تورو داره؟شروین هم زنگ زد به من گفت تو استادشی شمارشو بده منم حدس زدم برای داداشش بخواد وگرنه شروین با تو چی کار میتونه داشته باشه
از اینکه تا این حد تیز بود خوشم اومد سری به نشونه تایید حرفش تکون دادم
_آره درست حدس زدی
سپنتا_چرا تا من رسیدم تماسو قطع کردی؟ادامش میدادی
_نه من قطعش نکردم مکالممون تموم شد
سپنتا_عین مکالمه های بین خودتو استاد امامی که تا من میام تموم میشه
از این حرفش حسابی جا خوردم سپنتا بهم نگاه نکرد زودتر از من وارد سالن شد اما من همچنان به جای خالیش خیره شده بودم چرا احساس کردم صداش پر از یه حسادت مردونه عجیب بود؟ ولی سپنتا چرا باید حسودی کنه؟مگه با من چه نسبتی داره؟
به خودم اومدم سریع وارد سالن شدم مسئول جلوی در ازم کارت دعوت خواست به خاطرهمین سریع پاکتو از توی کیفم بیرون آوردمو به دستش دادم بعد به سمت یکی از ردیف های بالا رفتمو نشستم چشم گردوندم تا سپنتارو بین جمعیت پیدا کنم دیدم ردیف اول نشسته با غم به صندلیم تکیه زدم دلم میخواست کنار هم بشینیم:/
پوفی کشیدم ریز به ریز حرکات سپنتا زیر نظرم بود با چنتا از استادا سلام علیک کرد بعدش گوشیشو روشن کردو کنار گوشش گذاشت یعنی به کی زنگ زد؟توی این شلوغی چه طور میتونست تلفنی حرف بزنه؟
موبایل توی دستم لرزید نیم نگاه سرسری بهش انداختم و دوباره به سپنتا خیره شدم که هنوز موبایلش کنار گوشش بود...ولی وایسا ببینم...دوباره سریع به سمت شماره روی گوشیم برگشتم دیدم سپنتاس چشمام گرد پس به من داره زنگ میزنه:)
سریع تماسو برقرار کردم
_الو استاد؟
romangram.com | @romangraam