#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_173
روی قلبم سنگینی زیادی وجود داشت احساس میکردم به ته خط رسیدم از صبح تا الان ده هزار بار توی دلم به غلط کردن افتاده بودمو دلم میخواست به عقب برگردم حتی چندبار دعا کردم خدا ده سال از عمرم کم کنه اما منو به عقب برگردونه تا بتونم همه چیو درست کنم اما واقعا میتونستم چنتاشو درست کنم؟
رفاقت بین آریاس و سپنتا؟رابطه بین سپنتا و سپیده؟رابطه خودمو خواهرم؟نگرانی های خواهرمو درست کنم؟آبرویی که از خودمو سپیده برده بودم؟دیدی که سپنتا نسبت به سپیده و آریاس پیدا کرده بود؟خواهرمو آروم میکردم؟تهمت هایی که به خیلیا خورده بودو درست میکردم؟چنتاشو میتونستم درست کنم؟اصلا چه طوری میتونستم درستش کنم؟خدا میدونه خواهرم الان داره چی کار میکنه و کجای شهرو برای پیدا کردنم بهم ریخته میدونم الان به عالمو آدم شک داره و قطعا با همه گلاویز شده
همین عصبی بودن خواهرمم تقصیر منو روزگاره روزگاری که از همون بچگی به خواهرم فهموند که باید مادر من باشه مثل یه شیر جلوی هرکسی که بخواد به من آسیب بزنه باید غرش کنه تا بترسونتش خواهر من یه دختر مهربونو آروم بود اما همایون نذاشت اینطور باقی بمونه درسته سختی زیاد کشید اما همیشه از من پنهون کرد
مثلا پنهون کرد که همایون مجبورش کرد تن به یاد گرفتن رقص های مختلف بده پنهون کرد که آنیدا باید عین یه مرد بزرگ بشه و رزمی کار بشه موقعی که من میرفتم کلاس نقاشی و موسیقی خواهرم رزمی کار میکردو کارای پسرونه یاد میگرفت چرا؟خودش علاقه داشت؟نه به اجبار همه چیو قبول میکرد
خیلی دیر به جواب این سوال رسیدم ده سال گذشته بود تا بالاخره فهمیدم آنیدا هیچ کدوم از کارایی که میکنه از روی علاقه نیست همشون از روی اجبار همایونه
حداقل خداروشکر که خواهرمو اذیت نمیکرد همیشه بهش محبت میکرد پونزده سالش بود براش ماشین خرید اما من بیست سالمه جرات ندارم بگم ماشین میخوام:/
آهی کشیدمو به آسمون تاریک خیره شدم آسمونی که هیچ خبری از ستاره و حتی ماه هم نداشت درعوض یه هاله مه غلیظ فرا گرفته بودش که مطمئن بودم آلودگیه
دلم برای خواهرم تنگ شده بود انگار یه قرنه ازش دورمو ندیدمش وقتی فکر میکردم که الان چه قدر نگرانو عصبیه از خودم متنفر میشدم از طرفی واقعا جرات برگشت به خونرو نداشتم حتی اگرم اون قدر شجاع میبودم که برگردم خونه روی بازگشتو نداشتم
نمیدونستم چی کار کنم هرچی بیشتر پیش میرفت جرم من سنگین تر میشد کاش حداقل گوشیم بود به یکیشون خبر میدادم که سالمم فقط به تنهایی نیاز دارم اصلا تنهاییم بخوره تو سرم مرگ مغزی بشم از دستم راحت بشن
باورم نمیشه یعنی همه این کارارو برای یه امتحان مسخره انجام دادم؟یعنی تا این حد نمره و معدلم برام مهم بود که این کارارو کردم؟الان کلی آدمو درگیر نقشه احمقانه خودم کردم چه قدر من پلیدو احمقم حالا میفهمم ظالم تر از سپنتا منم اون شپش مغول نیست من مغولم که خون همرو توی شیشه کردم و همرو ترسون و نگران کردم
پاهامو دراز کردم و بدون اینکه به کثیف شدن لباسام توجه کنم بی صدا اشک ریختمو یه مشت خاک برداشتم محکم توی دستام فشردمش و بی هوا به یه سمت پرتش کردم
_داری چه غلطی میکنی دختره احمق
با تعجب سرمو چرخوندم با دیدن پسری که توی موهاش دست میکشیدو لباساشو میتکوند یه تای ابروم بالا پرید
_احمق دیوونه شدی؟ببین چه طوری به لباسام گند زد
صداش چه قدر آشنا بود فکر کنم خاکایی که پرت کرده بودم بهش خورده میبینی؟ناخواسته باعث آزار رسوندن به کسایی میشم که اصلا نمیخوام همچین اتفاقی بیفته
پسره عصبی به سمتم برگشت با دیدن قیافش وحشت زده سریع رومو ازش گرفتم بلند شدم
_وایسا ببینم...برگرد...آتیلا تویی؟
_نه...من آتیلا نیستم
romangram.com | @romangraam