#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_163
آتیلا پوفی کشید "باشه ای" گفتم و همراهه آتیلا به سمت ارسلان خان رفتیم تا ازش خدافسی کنیم اولش اصرار کرد که بیشتر بمونیم اما وقتی شرایط آتیلارو توضیح دادم قبول کرد خواست رانندشو صدا بزنه که مانعش شدمو بهش گفتم که آریاس مارو میرسونه سرم درد میکرد به خاطرهمین متوجه خیلی از اتفاقا نشدم اما وقتی خواستم سوار ماشین آریاس بشم ویهان صدام زد و به سمتم اومد
ویهان_فردا خواستی میتونی شرکت نیایی معلومه خیلی خسته ای
_نه الان برمیگردم خونه میخوابم تا فردا خوب میشم
ویهان_باشه درباره اون قضیه هم خواستم بهت خبر بدم که طرف تونسته فرار کنه بچه ها نتونستن پیداش کنن اما نگران نباش پیداش میکنیم
_من نگران خودم نیستم نگران خواهرمم میترسم به اون آسیب بزنه
ویهان_مطمئن باش به هیچکس همچین اجازه ای نمیدیم
بعد لبخند مهربونی تحویلم داد به سمتم خم شد از کنارم در ماشینو برام باز کردو با سر بهش اشاره زد
ویهان_خسته ای بهتره زودتر سوار شی مراقب خودتون باشید
بعد بیشتر خم شدو برای آتیلا هم دستی تکون داد
ویهان_بامبی مراقب خودت باشیا
آتیلا_خدافس خوش گذشت
منم ازش خدافسی کردمو سوار ماشین شدم آریاس هم با گفتن جمله "زود برمیگردم" از ویهان خدافسی کردو سوار شد تمام طول مسیر سکوت کرده بودمو خیره به خیابونا فقط در فکر اتفاقات عجیب امشب بودم حتی به یکهویی مهربون شدنای عجیب ویهان و اون جمله جادویی عجیبش
سرمو کمی تکون دادم تا به هرچیزی که به ویهان مربوط میشه فکر نکنم موفق هم شدم اما درعوض ماجرای اکشن اتفاق افتاده توی ذهنم نشست
باید یه فکری برای این قضیه میکردم همه اینها نمیتونه تصادفی باشه قطعا یکی پشت همه این قضایا هست باید بیشتر مراقب خودمو خواهرم باشم
✨آتیلا✨
تند تند لقمه ای که گرفته بودمو توی حلقم کردم و سریع به سمت اتاقم یورش بردم کیفمو برداشتم اما قبلش دنده عقب گرفتم از توی آیینه سرو وضعمو کمی مرتب کردم
آنیدا_آتیلا داره دیرت میشه زود باش
romangram.com | @romangraam