#گناهکاران_ابدی
#گناهکاران_ابدی_پارت_158

سپنتا_نه نه ارسلان خان نباید چیزی بفهمه یادتون که نرفته سر قضیه تصادف مامان ویهان چی کار کرد

به سمت ویهان برگشتم که دیدم نگاهش یه جوری شد کلافه دستی توی موهاش کشید

آتیلا_مامان ویهان؟چرا نگفتی زنش؟خب مامان کیان هم هست

کیان زودتر از آتیلا به حرف اومدو روبه آتیلا که قیافش حسابی فوضول شده بود جواب داد:

کیان_از یه مادر نیستیم داداش ناتنی هستیم

آتیلا_عه چه باحال

ویهان_بهتره بشینم غذامونو بخوریم بشین آنیدا همه کنار هم باشیم اتفاقی نمیفته

کلافه روی یه صندلی نشستم ویهان هم یه صندلی از میز بغلی برداشتو کنار پسرا نشست اما قیافش حسابی توی فکر رفت منم تو فکر اتفاقات اخیر بودم واقعا همه چی عین یه رویا داره میگذره یه رویای ترسناک که هرلحظه باعث میشه ترس از دست دادن آتیلارو به جون بخرم

آروم سر چرخوندم به آتیلا که همراهه پسرا حسابی جور شده بودو حرف میزد میخندید نگاه کردم نباید بذارم بهش آسیبی برسه باید این دشمن که معلوم نیست از کجا سبز شدرو زودتر ریشه کن کنم تا اتفاق جدی نیفتاده

نگاهم به سمت ویهان کشیده شد که بهم خیره شده بود چرا از نگاهش غافلگیر یا حتی عصبانی نشدم؟چرا بدم نیومد؟چرا بهش چشم غره نرفتم؟چرا خودمم دارم بهش نگاه میکنم و هنوز توی فکر حرف چند دقیقه پیششم؟

" هیچکس به جز من حق نداره اذیتت کنه"

کی همچین حقی بهش داد؟چرا از این حرفش به جای اینکه عصبانی بشم یه حس عجیب و غریب بهم دست داده بود که باعث میشه مثل الان مور مور بشمو یه چیزی توی دلم تکون بخوره؟یعنی همه اینها طبیعیه؟

شهاب_آنیدا صدامو میشنوی؟

به سمت شهاب برگشتم که باعث شد به غذای جلوی دستم چشمو ابرو بیاد

شهاب_سلیقه منو آتیلاس...ببین خوشت میاد یا بریم عوضش کنیم؟

به ظرف بزرگی که مقابل دستم پر از گوشت و برنج بود نگاه کردم یه جوری شدم ناخواسته به آرومی ظرفو عقب زدم و دستی به پیشونیم کشیدم

آریاس_اگه از برنج و گوشت خوشت نمیاد میز سلف اونطرفه میتونی عوضش کنی غذاهای دیگه هم هست

_نه...اشتها ندارم


romangram.com | @romangraam