#غرور_شیشه_ای_پارت_74
-اره بیچاره تو هم بیا معرفیتون کنم اون یک بار که دیدیش اصلا اوضاع مناسب نبود
به هم به سمت او رفتند و فرناز در حالیکه دستان سودابه در دستانش بود گفت :کامیار جان .این هم سودابه خواهر خوبم . یاد ته روز تصادف با من بود ؟
-بله . به خاطر دارم خیلی از آشنایی تون خوشوقتم .فرناز از شما خیلی تعریف میکنه
سودابه تشکر کرد و گفت :تبریک می گم امیدوارم که خوشبخت بشید و در ضمن براتون متاسفم
فرناز تعجب کرد و او ادامه داد :اخه من غصه اینو می خورم شما چه طوری می خواهید از پس زبون او بر بیایید . اخه با حرف هاش سر ادم رو می خوره
کامیار خندید و گفت :من هم عاشق همین اخلاقش شدم . ولی شما هم دست کمی از دوستتون ندارید
-خب کمال همنشین اثر کرده
کامیار دوباره خندید . و با یک عذر خواهی انها را تنها گذاشت . و به استقبال دوستانش رفت .
مادر فرناز به انها نزدیک شد . سودابه از زمانی که از احمد جدا شده بود او را ندیده بود . مادر فرناز گفت :وای سودابه جان . توچه قدر تغییر کردی ؟
-سلام خانم بدیعی . تبریک می گم .
خانم بدیعی او را در آغوش گرفت و گفت :سلام عزیزم . ممنون . اصلا نشناختمت .
-خب پیریه . دیگه ما هم داریم پیر می شیم
romangram.com | @romangram_com