#غرور_شیشه_ای_پارت_73
افشین با لحنی قاطع گفت :همین گه گفتم . میام دنبالت ون در ضمن کاری هم با شما داشتم می خوام در مورد موضوعی با شما صحبت کنم .
سودابه به ناچار قبول کرد .
پس از دادن آدرس از او جدا شد . افشین که محو زیبایی و شرم او شده بود زمزمه کرد :این دختر هیچ چیزی کم نداره
سودابه هنوز از دست خودش عصبانی بود به اتاق امد و موهایش را با خشم در بالای سرش جمع کرد و شالی زیبا روی سر انداخت و به خانه فرناز رفت . رد ان جا مورد استقبال گرم او قرار گرفت .
فرناز گفت :وای دختر . تو چه قدر خوشگل شدی امشب اگه ندزدنت خیلیه .
-ممنون . تو هم خیلی زیبا شدی . حتما کامیار با دیدنت هوش از سرش رفته نه ؟
او را در آغوش کشید و دوباره برایش آرزوی خوشبختی کرد
-امیدوارم خوشبخت بشی و همیشه عشق بین شما حاکم باشه .
-دست راست من روی سر تو
سودابه در حالی که به کامیار اشاره می کرد گفت :فکر کنم کامیار از دوریت داره دیوونه میشه برو پیشش
romangram.com | @romangram_com