#غرور_شیشه_ای_پارت_48
افشین گفت :من این حرف ها رو برای تعارف نگفتم سودابه خانم اگر در خانه ما باشه راحت تره . در ضمن شما هم با خیال راحت به کارهاتون میرسید و دیگه دلواپس اون نیستید و مدام در کنارش حضور دارید .حالا هر چه سریع تر اونو به اتاقش ببرید نباید .زیاد سرپا بایسته .
مریم خانم به سمت سودابه رفت و جریان را به او گفت او که سکوت کرده بود به سمت خانه خودشان رفت . افشین که متوجه شد به سمت او رفت و راهش را بست و در حالی که با خشم به او نگاه می کرد گفت :یا میری در اتاق جدیدت و یا همین جا توی حیاط می مونی پس لجبازی رو بذار کنار .
سودابه نگاه از زمین گرفت و به افشین خیره شد در نگاهش ناراحتی و غصه وجود داشت . که تن افشین را لرزاند . اما افشین همچنان روی حرف خود بود . سودابه که مقاومت را بی فایده دید به سوی اتفاق که افشین گفت به راه افتاد .
در اتاق جدید استراحت می کرد و مریم خانم هم با خیال راحت به کارهایش می رسه . افشین روی مبل لم داده بود که زنگ خانه به صدا در امد . مریم خانم به سمت در رفت و ان را گشود . فرناز بود که با مریم خانم وارد ساختمان شد .سلام کرد و می خواست سودابه رو ببینه . که گفت سودابه تو ساختمان اصلی است . فرناز وقتی پرسید چرا اون جا . مریم خانم بهش گفت افشین خان اصرار داشتند که تو خونه تنها نباشه بهتره . فرناز هم سری از روی حیرت تکان داد و به سمت ساختمان اصلی حرکت کرد .
وارد سالن که شد مریم خانم برای آماده کردن وسایل پذیرایی از او جدا شد . فرناز در سالن افشین را دید که سرش را روی پشتی مبل گذاشته و چشمانش را بسته است . سلام کرد و افشین با شنیدن صدای او از روی مبل سرش را برداشت و صاف نشست .
-سلام خانم بدیعی . چه عجب اومد ید ؟ سودابه در اتاق بالاست ولی قبل از رفتن خواستم خواهش کنم به او بقبولانید که حرف بزنه ما که نتوانستیم راضیش کنیم .
فرناز که سعی در پنهان کردن تعجبش داشت گفت :چشم . حتما . حالا اگر امری ندارید از حضورت ون مرخص شوم .
افشین گفت :نه .عرضی نیست بفرمایید اتاقش بالاست سمت راست در سومه .
فرناز به سمت بالا رفت . در زد و وارد شد . سودابه روی تخت نشسته بود کمی ایستاد و نگاهش کرد و چون عکس العملی از او ندید.
گفت :نباید جواب بدی خانم خانم ها ؟
اما باز هم جوابش سکوت بود دوباره گفت :چیه ؟ چرا حرف نمی زنی . نکنه با ما هم قهری ؟ ولی من امروز اومدم این جا تا کمی با هم حرف بزنیم و اینو بدون تا حرف نزنی از این جا نمی رم و دست از سرت بر نمی دارم .
کنار او نشست .چهره ای ناراحت سودابه قلبش را درد می اورد
romangram.com | @romangram_com