#غرور_شیشه_ای_پارت_44

دیگر گریه امانش نداد و ساکت شد . فرناز متاثر از عذاب او سر او را به سینه چسباند و سعی می کرد او را ارام کند . دانشجویان یکی یکی وارد کلاس می شدند و هر کدام علت ناراحتی سودابه را می پرسیدند . ولی فرناز همه را از او دور کرد . بعد از کمی فرناز گفت :سودابه جان . الان استاد میاد بس کن دیگه .

کلامش به پایان نرسیده بود که افشین وارد کلاس شد و شلوغی کلاس با ورود او به آرامش تبدیل شد . در موقع حضور و غیاب سودابه سرش روی صندلی بود و وقتی که اسمش خوانده شد متوجه نشد . فرناز ضربه ای به او زد او متوجه استاد شد . سودابه سرش را بلند کرد . استاد را دید که نگاهش می کند با چشمان اشک بار با نفرت به او نگاه کرد ولی این افشین با افشین چند روز پیش فرق داشت و وقتی نگاهش به سودابه افتاد صدای فرو افتادن قلبش را به وضوح شنید ولی خود را نشنیدن زد و به او گفت :خانم امیری کلاس جای خواب نیست .

این حرف را در حالی می زد که متوجه گریه او شده بود .ولی به روی خودش نیاورد . و به درس دادن مشغول شد . اما نمی توانست تمرکز کند و تمام حواسش در پی سودابه و ناراحتی اش که میدانست از چیست بود . اوضاع روحی سودابه روز به روز وخیم تر می شد و هر روز افسرده تر از روز پیش میشد . مدتی بود که به کلاس افشین نمی رفت و در کلاس هر چه افشین نام او را صدا می زد کسی نبود که جواب بدهد و فرناز گفت :استاد ایشون نیو مدن ؟؟

-چرا نیومدند ؟

-راستش چند روزیه که اوضاع روحی مناسبی نداره و فکر می کنم بدتر شده باشه .

افشین با خود گفت :یعنی چه اتفاقی افتاده که نیومده . توی خونه هم کمتر از قبل اونو می بینم .وقتی برگشتم باید برم ببینمش .

از دفتر دانشگاه پرس و جو کرد و متوجه شد فقط در کلاس های او حضور ندارد . وقتی به خانه رسید مریم خانم را در حال گرد گیری بود .

از او پرسید :مریم خانم ؟

-بله پسرم . کاری داشتی مادر ؟

-بله راستش دخترتون چند روزیه که به دانشگاه نمیاد می تونم بپرسم چرا ؟

مریم خانم که چیزی نمی دانست گفت :چی بگم پسرم . چند روزیه که خیلی به هم ریخته است . ضعیف شده غذا نمی خوره . خوراکش شده گریه . شبها همش از خواب میپره . دیگه من و پدرش مونیدم چه کار کنیم . بمیرم برای دخترم که این همه سختی کشیده ؟

-الان کجاست ؟

romangram.com | @romangram_com