#غرور_شیشه_ای_پارت_144
چشمانش را باز کرد و افشین صورتش را جلو برد و چشم در چشم او دوخت و گفت :تو می خوای از من و از خودت و مهم تر از همه از عشقمون فرار کنی . ولی مطمئن باش . من نمی ذارم . اینو بدون که هر جا بری من دنبالت میام و دوباره مال خودم می کنمت . حالا هر چه قدر هم می خواد طول بکشه . مهم نیست . .دوباره گفت :سودابه خواهش می کنم .
سودابه با تقلا خود را دور کرد و گفت :متاسفم
سریع از خانه بیرون رفت . افشین تنها ماند و خشمگین از تلاش بی ثمر ش بر دیوار کوبید .
فرناز دست سودابه رو گرفت و گفت :سودابه تو افشین را دوست داری یا نه ؟
سودابه سکوت کرد .
فرناز گفت :می دونستم ذره ای از علاقه ات هم کم نشده . پس چرا ازش فرار می کنی . اون واقعاً پشیمونه بیا و لجبازی رو بذار کنار
سودابه در مانده نشست و فرناز گفت :چرا ساکتی ؟ یک چیزی بگو تا بدونم تو دلت چه خبره
با دیدن سکوت اون فریاد زد :خب یک چیزی بگو . اخه چرا این بلا ها رو سر خودت میاری ؟ جدایی از احمد کافی نبود ؟ حالا می خواهی از افشین هم جدا بشی ؟ چرا به خودت و اون ظلم می کنی ؟
-اره . اره دوستش دارم . هنوز هم دوستش دارم . چی رو می خواهی بدونی ؟ اره هنوز هم دیوونه وار عاشق شم . ولی می ترسم . می فهمی ؟ می ترسم .
فرناز گفت :پس چرا این کارها رو می کنی ؟ چرا و از چی می ترسی ؟
-می ترسم فرناز ؟ میترسم از این که بعد از مدتی به من ظنین بشه . می ترسم دوباره با برخورد با یک مشکل دیگه باهام همین رفتار رو کنه . از همه چیز می ترسم . از غضبش . از این که روزی به من بگه دوستم نداره . فرناز هر زمان که می بینمش یاد کتک هاش می افتم . من اون روز نفرت رو تو چشماش دیدم . فرناز می ترسم دوستم نداشته باشه و به خاطر عذاب وجدان اومده باشه سراغم . خسته شدم از این همه دودلی . فرناز به دادم برس خسته ام
فرناز گفت :باشه عزیزم . اورم باش . تو حق داری . دیگه حرفی ازش نمی زنم . حالا اگه اشک ها تو پاک کنی یک خبر خو ش بهت می دم
romangram.com | @romangram_com