#غرور_شیشه_ای_پارت_131


-خلاصه از ما گفتن بود من می دونم و مطمئنم که اون هنوز دیوانه وار دوستت داره . و این رو از اشک های که بالای سرت می ریخت فهمیدم . خب کامیار هم اومد من رفتم . تو هم فکر هات رو بکن . و شتاب زده عمل نکن

کامیار نزدیک شد و به سودابه گفت :اگه کاری با ما ندارید ما بریم

-چرا اگه زحمتی نیست منو هم تا یک جایی برسونید .

فرناز دست همسرش را گرفت و گفت :نه کامیار جان . قبول نکنی . اصلا سودابه خانم دوست دارم با شوهرم تنها باشم . مزاحم هم نخواستم . نخود نخود هر که رود با یار خود .

-خیلی بد جنسی فرناز . بعدا نشونت می دم

کامیار گفت :معذرت میخوام . دیدید که فرناز چی کفت

-بله متوجه شدم . شما تشریف ببرید خودم تنها میرم

فرناز لبخندی زد و سوار ماشین شد و رفتند . وقتی که تنها شد . افشین ماشین را روشن کرد و جلوی پای او نگه داشت . سودابه به فکر افتاد که الان وقت مناسبی هست که با اون حرف بزنه . بنابراین سوار ماشین شد .

-هنوز منو نبخشیدی ؟

-چرا باید ببخشمت ؟ اگه می بینی کنارت نشستم برای اینه که می خوام حرف هام رو با تو بزنم . ببین افشین من دیگه دوست ندارم با تو زندگی کنم بهتره که هر چی بین ما بوده رو فراموش کنی . و هر چه زودتر از هم جدا بشیم . چون من هم دارم همین کارو می کنم .

حلقه اش را از انگشت بیرون اورد وبه طرف او گرفت .


romangram.com | @romangram_com