#غرور_شیشه_ای_پارت_123
مریم خانم دیگر نتوانست تحمل کند و برای دیدن افشین رفت که حتی یک بار هم حال او را نپرسیده بود . به سمت خانه انها رفت . ان ها را در سالن دید . رو به افشین که بی خیال بود گفت :افشین خان . این رسم جوان مردیه که زنت اون جا زجر بکشه و شما این جا با پدر و مادرتون آسوده باشید ؟
رو کرد به آقا و گفت :از شما اصلا انتظار نداشتم . شما به عنوان پدر و مادر شوهرش حتی یک بار هم به دیدن اون نیو مدید .
گریه کرد . ادامه داد :دیدید بدبخت شدم . سودابه دیوانه شده همش گریه می کنه و خودشو می زنه
خانم افشار او را در آغوش گرفت و گفت :مریم خانم به خدا قسم به جان افشین . می خواستیم بیایم اما هر دفعه افشین جلوی ما رو گرفت و نگذاشت که بیاییم . نمی دونم که چی شده این ها این طوری شدند . متوجه شدید چه کسی این بلا رو سرش اورده ؟
-نه هنوز نفهمیدیم . خودش که می دونه چیزی نمی گه . دلیلش رو هم می پرسیم میگه نمی خوام تو دردسر بیا فته .
کسی فکر نمی کرد کار افشین باشه .
خانم افشا ر گفت :یعنی نمی خواد بگه کی این بلا رو سرش اورده ؟
-نه نمی گه می گه نمی خوام ابرو ش بره .
افشین با شنیدن این حرف تعجب کرد . بلند شد تا به اتاقش برود که آقای افشار گفت :افشین تو بمان . من می دونم چه کسی این بلا رو سر سودابه اورده ؟
با خشم به افشین نگاه کرد .
romangram.com | @romangram_com