#غرور_شیشه_ای_پارت_120

-تا حرف هام رو گوش ندی از این جا نمی رم

-حالا که تو نمی ری من می رم

به سمت در حرکت کرد .سودابه با التماس به پاهای او چسبید و محکم او را نگه داشت .

-افشین بذار توضیح بدم که تو دیدیش اخ ....

اما افشین کلام او را لگدی که بر دهان او زد ناتمام گذاشت . لب سودابه پاره شد . خون از ان جاری شد . و این جا بود که قلب سودابه هم شکست . افشین با این کارش سودابه را مانند حیوانی از خود دور کرد . و از ان جا رفت .

کم کم هوا تاریک شده بود و سودابه ترسیده بود .به سمت تلفن رفت و به فرناز زنگ زد

-بله بفرمائید

-سلام فرناز . تورو خدا کمکم کن . من این جا از تنهایی می ترسم

فرناز با نگرانی گفت:سودابه تو کجایی ؟ چرا ناله می کنی ؟

-فرناز بیا به این ادرسی که می گم تورو خدا زود بیا می ترسم اگه می تونی کامیار رو با خودت بیار

آدرس را داد . بعد از ساعتی فرناز و کامیار امدند . فرناز با دیدن او در ان وضع جیغ کوتاهی کشید و به طرفش رفت .

-سودابه جان ؟ چی شده ؟ کی تو رو به این روز در اورده؟

romangram.com | @romangram_com