#غرور_شیشه_ای_پارت_119


سودابه در اثر ضربه های او بی هوش شد . افشین او را تکان داد و سریع اب روی او پاشید . به صورت پر از خون او نگاه کرد . تازه متوجه شد که چه کار کرده . تمام صورت و بدن او سیاه و کبود شده بود . کناری نشست .

سودابه کم کم به هوش اومده . افشین گفت :بالاخره به هوش امدی . ؟

سودابه که فکر می کرد دوباره افشین می خواد او را بزند با التماس گفت :افشین تو رو خدا نزن . جونم داره تموم میشه . تمام بدنم درد می کنه

افشین سر بر روی زانو گذاشت و گریه کرد .

-سودابه . چرا با من این کارو کردی ؟ تو که در حقت خیانت شده بود تو که درد خیانت رو کشیده بودی . چرا این بلا رو سر من اوردی ؟ مگه من جز عشق و محبت چیز دیگه ای بهت دادم که خواستی انتقام بگیری

سودابه گفت :اخه تو داری چی می گی ؟ کدوم خیانت ؟

-اگه تو به من خیانت نکردی پس اون عوضی که باهاش تو پارک قرار می ذاشتی و امروز هم از تو خونش در اومدی کیه ؟ من خودم بارها شماها رو با هم دیدم ؟

سودابه گفت :افشین بذار برات بگم اون ..

افشین از تصور اعترافات او خونش به جوش اومد و گفت :حرف نزن . نمیخوام صدات رو بشنوم . حالا تا نکشتمت از جلوی چشمام زود گم شو . از این جا برو . نمی خوام دیگه قیافت رو ببینم

-پس چرا منو اوردی این جا ؟ چرا نمی ذاری حرف بزنم ؟

-اوردمت که جونت رو بگیرم . ولی دیدم لیاقت مردن هم نداری . حتما در حق احمد هم این کارو کردی که ولت کرده . تو باید زنده باشی و زجر بکشی .


romangram.com | @romangram_com