#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_64

ـ اسم زیباییست،منم ادوارد هستم.

میدونی ماریا،من کاملا متوجه نیستم که برای چی داری الان گریه میکنی؟

این دختر نه اولین نفریه که کشته میشه نه آخری! این اتفاقات 4قرنه که داره میفته.

اگه بخواییم حساب کنیم دو وعده در شبانه روز نیازمون بشه برای تقریبا 30 نفر میشه 60 آدمیزاد و این دختری که دیدی یکی از این 60 آدمیزاد بود که هر روز به فنا میرن!

با دهان باز به ادوارد زل زدم،این دیوانه از چه حرف میزد؟!

از نظر ظاهری،ادوارد به طور کل به برادرش شبیه بود به جز چشمانش که هر فردی را به یاد دریا می انداخت!

علاوه برآن موهای او صاف بود و یک دستبند فلزی مردانه که روی آن طرح سر اسکلت انسان حک شده بود، روی مچ دست چپش دیده میشد!

وقتی من را حیرت زده دید،با بی تفاوتی ادامه داد:

ـ اگر هر وقت احساس کردی که نمیتونی این وضع رو تحمل کنی،به تو یک مرگ طبیعی و سالم رو پیشکش میکنم!


romangram.com | @romangram_com