#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_44

من به تبعیت از همه،از جایم بلند شدم و چشمم را به در دوختم.

ادوین به همراه یک مرد جوان نزدیک خانم جنیفر رفت،مرد جوان با خنده خانم جنیفر را در آغوش گرفت.

حدس میزدم که او برادر ادوین،ادوارد باشد،اما جای تعجب بود که ادوین حتی لبخند هم نمیزد.

دیگر بانوانی که کنار خانم جنیفر نشسته بودند،به آرامی نزدیک ادوارد آمدند و با سخن های اغواگرانه،شروع به حرف زدن با ادوارد کردند،ادوارد در تمام مدت با خوش رویی با آنها صحبت میکرد.

ادوین ظاهرا میلی به حرف زدن نداشت،چون بدون گفتن یک کلمه،به طرف صندلی سلطنتی‌اش رفت و روی آن نشست.

دختر خدمتکاری که جسیکا نام داشت،برای ادوین یک جام نوشیدنی بلک مجیک آورد،ادوین به سردی آن را از جسیکا گرفت و شروع به نوشیدن کرد.

این نوشیدنی اسم عجیبی داشت؛جادوی سیاه.

نگاهم را از ادوین گرفتم و به لیمونادم دوختم،چرا رفتارش این قدر سرد و مرموز بود؟آنقدر سرد که حتی جرئت نمیکردی که با او حرف بزنی.

از کودکی،دوست داشتم بفهمم چه چیزی میتواند اینقدر قوی باشدکه یک فرد نازک دل را به سنگی ناگسستنی تبدیل کند طوری که در بدترین شرایط،ککش هم نگزد؟


romangram.com | @romangram_com