#قصر_متروکه_خون_آشام_پارت_43
ـ باشه.
ربکا با فیلپس که اندکی پیش کنار ما نشست،بقیهی حرف هایشان را ادامه دادند.
ناخودآگاه نگاهم به خانم جنیفر کشیده شد،از چیزی که میدیدم ترسم گرفته بود.
خانم جنیفر با نگاه سردی به من زل زده بود،اما این همه چیز نبود،پشت این چشمان یخی یک شعله زبانه میکشید،شعلهی خشم..یا شاید هم کینه
با این وجود اجازه ندادم که بویی از ترسم ببرد و با خونسردی به او نگاه کردم.
نفسم را که در سینه ام حبس کرده بودم را تا وقتی که خانم جنیفر نگاهش را از من نگرفت،ازاد نکردم.
کاملا گیج شده بودم،هیچ فکری در این باره نداشتم اما با باز شدن در سالن و بلند شدن همه،فرصتی برای فکر کردن برایم باقی نماند.
romangram.com | @romangram_com