#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_43
ساكت شدم و او هم ساكت شد كنار هم قدم مي زديم تا اينكه رسيديم به رود. روي سنگي كه زير درخت توت بزرگ كنار رود قرار داشت نشستم
- بگو من منتظرم
- امروز زن كدخدا اومده بود خونتون
- چرا؟
كم كم داشتم عصباني ميشدم فقط خدا خدا مي كردم حدسم درست نباشه
- اومده بود .... تا تو را براي....ياسر خواستگاري كنه
- چي؟براي كي؟ آخه چطور فكر كرده كه من زن اون مرتيكه مي شم
- يعني مخالفي ديگه ؟جوابت منفيه؟
- اره معلومه كه مخالفم مگه از جونم سير شدم ؟
- خيالم رو راحت كردي نمي دوني از وقتي شنيدم تا به الان چي كشيدم
romangram.com | @romangraam