#قسم_میخورم
#قسم_میخورم_پارت_26
- بله راسته و حقيقته هم محمد و هم وفا شهيد شدند ولي متاسفانه جسد وفا موند تو خاك دشمن
با اين حرفم گريه اش بيشتر شد به سختي كمي آرومش كردم و داشتم ماجراي شهادتش رو تعريف مي كردم كه زنگ در زده شد .با توجه به حال خراب سميه خانوم من در رو باز كردم پدر وفا بود به محض ورود به خونه و ديدن من و گريه ي زنش فوري پرسيد : چي شده اينجا چه خبره؟ وفا كجاست؟ چرا شما تنهاييد ؟پس برادرتون كجاست؟
- رضا وفا رفت .اون مارو تنها گذاشت بد بخت شديم بيچاره پسرم بيچاره جوونم
حالا يكي بايد آقا رضا رو جمع مي كرد كمي كه گذشت من بلند شدم برم كه پدر وفا مانع شد گفتم: منو ببخشيد كه تنهاتون مي زارم ولي.....ولي برادر منم كمي قبل از ايشون شهيد شدند و من هنوز اين خبر را به خانواده ام ندادم پلاك رو در آوردم و به دست سميه خانوم دادم و گفتم: حلالم كنيد كه اگر در دادن خبر شهادتش كوتاهي كردم و اين پلاك پسرتون
و بعد در حالي كه به سختي جلوي گريه ام رو گرفته بودم از آنجا خارج شدم و به سمت خونه رفتم حالا نوبت ما بود............
زنگ در را به صدا در آوردم صداي كشيده شدن دمپايي هاي پدرم و به دنبال آن صداي خودش را شنيدم:كيه؟
-منم بابا جون قسم
صداي كشيده شدن قطع شد و معلوم بود كه حالا بلند گام برمي دارد و بعد در باز شد:
سلام بابا جون بيا تو خوش اومدي
بعد ار نگاه كردن به كوچه و نديدن محمد گفت:پس داداشت كو؟
romangram.com | @romangraam