#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_95
حرؾ نمیزدم و اراد دستاشو گذاشته بود رو صورتش و نشسته بود رو مبل تو اتاق که صدای در و پشت سر اون صدای
خاله
خاله:اراد طناز کجایین؟ بچه ها بیاین پایین کارتون دارم اراد کلافه پوفی کشید و رو به من با عصبانیت گفت
اراد:بیا بریم پایین منم که دختر حرؾ گوش کن دنبالش راه افتادم وقتی به بالای پله ها رسیدیم اراد دستشو دور کمرم حلقه
کرد که انگار به من برق وصل کردن ولی خیلی خوشم اومد )بی تربیت هم خودتی( رفتیم پایین خاله با دیدنمون لبخندی
زدو ارام هم با شیطنت نگامون کرد و گفت ارام:خوش میگذره که با چیزی اراد گفت خودشو جمع کرد
اراد:نشنیدم چیزی گفتی؟
ارام:هاااااان ؟هی.....هیچی گفتم خوبین؟ خوشین؟ که من خندم گرفت بود ولی جلوی خودمو گرفته بودم چشای اراد هم
داشت میخندید ولی سعی داشت خودشو جدی نشون بده
اراد:خاله جون کاری داشتید؟
خاله:اره پسرم خولاستم بگم اگه کاری نداری چند روزی بریم شمال حوصله ام رفت تو تهران اراد کمی فکر کرد و گفت
اراد:فردا وسایل جمع کنین بریم )اخ جون شمال( که ارام با خوشحالی پرید بؽل اراد اونم بؽلش کرد و پیشونیشو بوسید به
ارام حسودیم شد هم اینکه برادرش پیشش بود و هم اینکه اونطوری بؽلش کرده )اهااااااااااای مردم منم بؽل موخااااااام(
کمی پیش هم نشستیم و رفتیم بالا طبق معمول من رو تخت و اراد روی کاناپه میخوابید رفتم دستشویی وقتی اومدم بیرون
romangram.com | @romangram_com