#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_67

اراد:خاله گفت بریم چند دست لباس بگیریم به طرؾ پاساز رفت اوفففففؾ عجب شلوغ بود شروع کردیم به گشتن اراد

جلو میرفت و من پشت سرش که یه پسره عجق وجق از اون جوجه تیؽیا اومد بهم تنه زد که کیفم افتاد با حرص نگاش

کردم که با تمام وقاحت بهم چشمک زد نشستم کیفمو بردارم که دستشو رو دستم گذاشت

جوجه تیؽی:تو چرا خوشگله؟خودم جمع میکنم و بعد یه بوس برام فرستاد که این کارش همزمان شد با مشت اراد که به

صورتش فرود اومد و دست منو گرفت و گفت

اراد:برو تا این جا خاکت نکردم که پسره با پرویی گفت

جوجه تیؽی:تو رو سننه عمو جون نامزدم اختیارشو دارم حرفیه؟ عجب رویی داشت این بشر که اراد حمله کرد بهش و تا

جون داشت زدتش

اراد:حرومزاده زن مردم صاحب میدونی ؟چی توفکرته هااااان؟ زند نمیزام چشایی که به طرؾ ناموسم هرز بپره درمیارم

و اتیش میزنم هی میگفتم

طناز:اراد اراد جان ولش کن کشتیش بس کن ولی خدایی خر کیؾ شدم وقتی اونجوری گفت و نیشم وا شد اراد با حرص

دستمو گرفت و گفت

اراد:طناز به خداوندی خدا دستمو ول کنی وبری اونور خونتو همین جا میریزم فهمیدی؟ )جونم جذبه( سرمو از ترس

تکون دادم این ادم بود یا .......... رسیدیم طبقه بابا جرئت نداشتم بهش چیزی بگم اونقدر این پا و اون پا کردم که اخرش

romangram.com | @romangram_com