#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_50


به عمو زنگ زدم که بعد از دوتا بوق برداشتن

طناز:سلام دایی

دایی:طناز دایی کجایی تو؟

طناز:بهتون میگم ولی فردا بیاین کاؾ شاپ میخک یادتون نره به مامان هم بگین با دوستاش رفته مسافرت تا چند ماه

نمیاد تحقیق دانشگاه دارن

دایی:الان کجایی ؟ بگو بیام دنبالت

طناز:نمیشه دایی جون فردا میبینمتون ساعت 22 خداحافظ

دایی:خداحافظ صبح زود بیدار شدم و به دستور خاله رفتم تا شوهر عزیزتر از جانم )اره جون عمم حاضرم سر به تنش

نباشه( رو بیدار کنم در زدم

طناز:ارادجان بیدار شو باید بریم ازمایش دیدم صدایی نیومد دوباره در زدم دیدم بازم صدایی نمیاد که حرؾ خاله یادم

اومد

خاله:خواب اراد بعضی اوقات خیلی سنگینه و این یعنی من باید برم بیدارش کنم یک بار دیگه در زدم و رفتم تو وبا یک

صحنه بد مواجه شدم خاک به سرم نمیدونستم خجالت بکشم یا تعجب کنم اراد با بالاتنه برهنه و یک شلوارک خوابیده بود


romangram.com | @romangram_com