#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_21
مامان:خدااااا جونمو بگیر شوهرمو گرفتی حالا جیگرگوشمو میخوای مگه چیکارت کردم؟ چه گناهی به درگاهت کردم ؟
هاااااان؟ مامان جیػ میزد من و زندایی و زن عمو و زن سامان که تازه اومدن داشتیم گریه میکیردیم و مردا با ناراحتی
نگامون میکردن که بالاخره مامان از هوش رفت
سامان:زنداییییی خواستم برم پیش مامان که ساسان گرفتتم
ساسان:بشین طناز حالت خوب نیست سامان رفت زود زنگ زد اورژانس منم که با یه مرده فرقی نداشتم منو نشوندن تو
ماشین و پشت سر امبولانس به طرؾ بیمارستان رفتیم وقتی رسیدیم مامان بستری شده بود دکترش گفت
دکتر:باید مواظب باشید خیلی بهش فشار وارد شده نباید دیگه بهش فشار بیاد )دلم واسه خودمون سوخت این بود خانواده
مستوفی ههههه( تو فکر خودم بودم که ساسان گفت
ساسان:طناز جان بلند شو برو تو زندایی باهات کار داره
طناز:نه پسر دایی من خجالت میکشم
ساسان:واسه چی عزیز من ؟ بلند شو برو تو فقط مواظب باش چیز اضافه نگی دیدی که دکتر چی گفت فقط سرمو تکون
دادم وقتی رفتم تو باورم نشد این همون مامان طاهره جیػ جیؽو نیست مثل یه جنازه )دور از جون ( افتاده رو تخت
بیمارستان اراد تهرانی انتقاممو ازت میگیرم سنگدل قطره اشکی که به زور جلوشو گرفته بودم افتاد نباید خودمو ناراحت
نشون بدم حداقل به خاطره مامانم
romangram.com | @romangram_com