#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_186


اراد:باشه خانومی دیگه نمیگم دوباره خندید داشت دستمو نوازش میکرد

اراد:ممنونم طناز ممنونم به خازه این هدیه ای که به من دادی و از خدا ممنونم که هدیه ای مثل تو به من داد

طناز:فقط تو ممنون نیستی منم از خدا ممنونم که به من تورو داد بچه ای از خون تو داد فقط تو ممنون نیستی منم ممنون

خدا هستم که دیدم اراد لبخندی زد که باعث ارامش منم شد وقتی رسیدیم دیدم طاها و ارام نگران تو خونه نشستن اکرم

خانوم خبرسون کرده بود

طناز:سلام که برگشتن طرؾ ما

طاها:سلام شما ها کجایین؟ نمیتونستین به منم بگین

اراد:بشین الان میام برات توضیح میدم صب کن لباسامو عوض کنیم با هم رفتیم بالا وقتی رسیدیم اراد از پشت بؽلم کرد

گونشو به گونم چسبوند دستمو گذاشتم رو دستاش که اراد برم گردوند و طولانی پیشونیمو بوسید لباساشو عوض کرد رفتیم

پایین که اراد رو به اکرم خانوم گفت

اراد:اکرم خانوم اسپند اماده کن بیار اونم چشم اقایی گفت و رفت

ارام:نمیگین چیشده؟

اراد:چرا نگم اصلا میخوام فریاد بزنم کل دنیا بشنوه خدا به من هدیه داده یه بچه داده دارم پدر میشم مادر بچم میشه طناز


romangram.com | @romangram_com