#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_182
اراد:بگم باور نمیکنی؟
طناز:بگو
اراد: اقا داداشتون
طناز:راست میگی اراد؟
اراد:بله باهم خونه گرفتیم بلند شدم بببوسمش که از بوی عطرش باز حالم بعد شد وعق زدم وبه طرؾ دستشویی رفتم فک
کردم الان معدمو بالا میارم بیحال اومدم بیرون
اراد:طناز تو حالت از من بهم میخوره ؟
طناز:نه ولی بوی عطرت خیلی بده لباستو عوض کن دیدم متعجب داره نگام میکنه شونه ای بالا انداختم و رفتم بیرون تا
شب هر چی میخوردم بالا می اوردم هم خودم وهم اراد کلافه شده بود حتی سر شام ترسیدم وشام نخورد م. تو ازمایشگاه
نشسته بودیم و من بازم مضطرب بودم که اراد دستمو گرفت
اراد:نترس عزیزم من اینجام وقتی اسممو صدا زدن فک کردم دیگه قلبم نمیزنه رفتم تو واستینمو زدم بالا که پرستار اومد
وپنبه رو کشید سوزن ارد نزدیک که دستم لرزید اراد دستمو گرفت ودست دیگشو روی شونم گذاشت و به پرستار اشاره
کرد کارشو بکنه مثل دفعه قبل نشد فقط کمی احساس سوزش کردم همین گفتن دوساعت دیگه جوابش حاضر میشه و من به
romangram.com | @romangram_com